روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

هنر -داستان- قرآن(41)

3-1-3- نمونه ی موضوع:

دراینجا نگاهی می افکنیم به موضوع قصّه های قرآنی درمورد سرنوشت :

موضع قصه های قرآنی در مورد سرنوشت مو ضعی منطقی وعقلانی است.عقیده به سرنوشت به معنای قرآنی مؤمن را ازمسؤ لیت هایش غافل نمی سازد.  و کلاً پیام قصه های قرآن رفتن وجوشیدن وکوشیدن است ،( بر مدار طبیعت و تکالیف طبیعی) ،

و رسیدن یا نرسیدن به هدف، مقوله ای دیگر است و از آن رسالت ِ انجام وظیفه چیزی نمی کاهد .  خلاصه سر نوشت از نظر قرآن شبحی نیست که در ورای اشخاص و اشیاء حضور داشته باشد و به نحو مستقیم درآفرینش رو یدادها نقش داشته باشد .

بلکه سرنوشت نیروئی است پنهان که در کیان هستی نهاده شده است . و انسانها پس از رخداد وقایع به آن پی می برند،وبا محاسبات معمول به اسباب و علل آ ن راهی ندارند ، آنان فقط می توانند در برابر این نیرو از خود سؤال کنند . چرا این کودک ناقص به دنیا آمد ؟ چرا زلزله شهری رابا خاک یکسان کرد ؟ وچرا؟

آنگاه اگرپاسخ هائی در قلمرو دانش خود که البته هر چه به دامنه دانش آدمی افزوده گردد از قلمرو و سرنوشت کاسته می شود، نیابند ، آن را به سر نوشت نسبت می دهند .  مثلاً در داستان ملاقات و همراهی حضرت موسی (ع) با آن بنده پاک خدا [احتمالاً حضرت خضر (ع)] که قرآن آورده است:

 «(وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا)60  (فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا)61  (فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبًا)62

(قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنّی نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ   فِی الْبَحْرِ عَجَبًا)63  (قالَ ذلِکَ ما کُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصًا)64فَوَجَدا عَبْدًا مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْمًا)65(قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنی مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدًا)66قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْرًا)67(وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا)68(قالَ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللّهُ صابِرًا وَ لا أَعْصی لَکَ أَمْرًا)69(قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی فَلا تَسْئَلْنی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا)70(فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَکِبا فِی السَّفینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا)71(قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْرًا)72(قالَ لا تُؤاخِذْنی بِما نَسیتُ وَ لا تُرْهِقْنی مِنْ أَمْری عُسْرًا)73 ( َانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِیا غُلامًا فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا)74(قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْرًا)75(قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنّی عُذْرًا)76(فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِدارًا یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَلاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا)77(قالَ هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْویلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا)78(

أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَةٍ غَصْبًا)79(وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیانًا وَ کُفْرًا)80(فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْرًا مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا)81  (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحًا فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری ذلِکَ تَأْویلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا)82(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ )

 و [یاد کن‏] هنگامى را که موسى به جوانِ [همراه‏] خود گفت‏:

»دست بردار نیستم تا به محل برخورد دو دریا برسم‏، هر چند سالها[ى سال‏] سیر کنم، پس چون به محل برخورد دو [دریا] رسیدند، ماهىِ خودشان را فراموش کردند، و ماهى در دریا راه خود را در پیش گرفت [و رفت‏]. 

و هنگامى که [از آنجا] گذشتند [موسى‏] به جوان خود گفت‏:

«غذایمان را بیاور که راستى ما از این سفر رنج بسیار دیدیم‏.» گفت‏: «دیدى‏؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستیم‏، من ماهى را فراموش کردم‏، و جز شیطان‏، [کسى‏] آن را از یاد من نبرد، تا به یادش باشم‏، و به طور عجیبى راه خود را در دریا پیش گرفت و رفت.» گفت‏:

«این همان بود که ما مى‏جستیم‏.» پس جستجوکنان ردّ پاى خود را گرفتند و برگشتند تا بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتى عطا کرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بودیم‏. موسى به او گفت‏:

«آیا تو را (به شرط اینکه از بینشى که آموخته شده‏اى به من یاد دهى‏) پیروى کنم‏ گفت‏:

«تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى‏ و چگونه مى‏توانى بر چیزى که به شناخت آن احاطه ندارى صبر کنى‏؟ » گفت‏:

«ان شاء الله مرا شکیبا خواهى یافت و در هیچ کارى تو را نافرمانى نخواهم کرد.»  گفت‏:

«اگر مرا پیروى مى‏کنى‏، پس از چیزى سؤال مکن‏، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز کنم پس رهسپار گردیدند، تا وقتى که سوار کشتى شدند، [وى‏] آن را سوراخ کرد. [موسى‏] گفت‏:

«آیا کشتى را سوراخ کردى تا سرنشینانش را غرق کنى‏؟ واقعاً به کار ناروایى مبادرت ورزیدى.» گفت‏:

«آیا نگفتم که تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى‏؟ [موسى‏] گفت‏:

[به سبب آنچه فراموش کردم‏، مرا مؤاخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر. پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند. [بنده ما] او را کشت‏.

[موسى به او ] گفت‏: «آیا شخص بى‏گناهى را بدون اینکه کسى را به قتل رسانده باشد کشتى‏؟ واقعاً کار ناپسندى مرتکب شدى گفت‏:

«آیا به تو نگفتم که هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى‏؟» [موسى‏] گفت‏: «اگر از این پس چیزى از تو پرسیدم‏، دیگر با من همراهى مکن .»[و] از جانب من قطعاً معذور خواهى بود. پس رفتند تا به اهل قریه‏اى رسیدند. از مردم آنجا خوراکى خواستند،

و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى کردند. پس در آنجا دیوارى یافتند که مى‏خواست فرو ریزد، و [بنده ما] آن را استوار کرد. [موسى‏]گفت‏: «اگر مى‏خواستى [مى‏توانستى‏] براى آن مزدى بگیری.» گفت‏: «این [بار، دیگر وقت‏] جدایى میان من و توست‏. به زودى تو را از تأویل آنچه که نتوانستى بر آن صبر کنى آگاه خواهم ساخت‏،

 اما کشتى‏، از آنِ بینوایانى بود که در دریا کار مى‏کردند، خواستم آن را معیوب کنم‏، [چرا که‏] پیشاپیش آنان پادشاهى بود که هر کشتى [درستى‏] را به زور مى‏گرفت !

و اما نوجوان‏، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند، پس ترسیدیم [مبادا] آن دو را به طغیان و کفر بکِشاند.  پس خواستیم که پروردگارشان آن دو را به پاکتر و مهربانتر از او عوض دهد!

 و اما دیوار، از آنِ دو پسر [بچه‏] یتیم در آن شهر بود، و زیر آن‏، گنجى متعلق به آن دو بود، و پدرشان [مردى‏] نیکوکار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [یتیم‏] به حد رشد برسند و گنجینه خود را (که رحمتى از جانب پروردگارت بود) بیرون آورند.

و این [کارها] را من خودسرانه انجام ندادم‏. این بود تأویل آنچه که نتوانستى بر آن شکیبایى ورزى‏.»

می بینید ، دراینجا جوابی که از طرف  حضرت خضر(ع) به سؤالات حضرت موسی (ع) داده می شود ، همان حقایق نهفته در عالم وجود است.که اگر آنها را ندانیم به سرنوشت نسبت می دهیم.

وباید دانست که ، در قرآن موضوع سرنوشت وجبر واجتیار به نحو دقیق ومنطقی بررسی وبیان شده است  ،

و خلاصة آن از نظر قرآن چنین است که:

 انسان درانجام آنچه شخصیّت واقعی اش را می سازد کاملاً آزاد است.  وامور جبری ومحیطی نقش تعیین کننده ای درسرنوشتش ندارند .وانسان می تواند بر خلاف همة موانع سر راه خود قیام کند.

 البته پرداختن بیشتر  به این موضوع در حوصله این نوشته بیست ، دوستان برای درک این موضوع رجوع کنند به کتاب زیبای شهید مطهری به نام انسان وسرنوشت ،و یا بحث های استاد مصباح یزدی در این خصوص .  

در نهایت باید گفت موضوعات داستان های  قرآنی متنوع واز ملزومات حتمی جوامع بشری می باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.