2-1-1- دیدگاه دانای کل
به قول استاد حجوانی:
«در دیدگاه دانای کل همان کس که خالق داستان و شخصیت های داستان است ، به روایت داستان می پردازد . لذا هم از درون انسان ها و هم از بیرون آنها اطلا عات کافی دارد .« [1]
و به قول ناصر ایرانی:
« دانای کل از همه ی گوشه های داستان و زندگی درونی و بیرونی ، در حال و قال ، و در گذشته و حال ِ افراد داستان باخبر بوده و بر همه چیز آگاه است « [2]
از آنجا که در این دیدگاه نمی شود اطلاعات را به آسانی مخفی کرد ، چون خواننده می گوید تو که دانای کل بودی و از ماجرا خبر داشتی چرا مرا قال گذاشتی ؟
وضمنا" از جهت ایجاد ِ تعلیق نویسنده نیازمند مخفی کردن اطلاعات است ، پس این دو تا را با هم سازگار کردن مشکل است .
و با وجود این که دیدگاه دانای کل قابل انعطاف پذیرترین شیوه ی نقل داستان است و نویسنده می تواند حتی بعد از مرگ شخصیت ها را هم به تصویر بکشد . امّا به هر صورت محدودیت هایی هم دارد، مثل :
1- کاهشِ باور پذیری. [3]
2 – حضور مزاحم نویسنده ، که البته بستگی به نوع شخص دانای کل و میزان هنر او دارد .
3 – زیاده گوئی که باز هم جای بحث دارد و باید با موضوع سنجیده شود.
4 – در قضاوت مستقیم افتادن .
امّا با وجود همه ی این اوصاف در مواردی که فضای مادی و معنوی داستان وسعت دارد و شخصیت ها متعدد هستند و از نظر زمانی هم داستان گسترده است و نیاز به استدلال و استنتاج دارد، حضور نویسنده ی دانای کل اجتناب ناپذیر است.
تا بتواند هر جا که لازم بود تلخیص کند یا صحنه پردازی کند یا توصیف کند و یا به استدلال و استنتاج بپردازد .
و بی او یا جانشین او منحصراً با ابزار صحنه نمی توان از عهده ی موارد فوق برآمد . زیرا فقط اوست یا جانشین او ست که باید اوّل شخص باشد که در این صورت به آن دیدگاه راوی اوّل شخص هم می گویند .
البته این دیدگاه به دیدگاه شاهد و قهرمان هم تقسیم می شود ،
اگر چه در این دیدگاه خواننده مستقیماً با جهان داستان ارتباط برقرار نمی کند ، امّا به اندیشه ها و دریافت ها و احساسات نویسنده راه پیدا می کند .
امَا دردیدگاه دانای کل محدود به یکی از اشخاص داستان ، نویسنده از دریچه خاص حواس پنچگانه ی یکی از شخصیت های داستان ، داستان را روایت می کند .
بنا بر این بر اساس هر چه چشم او ببیند و یا گوش او بشنود( او یعنی همان سوم شخص که با الفاظی چون رفت ، گفت ، دید … داستان را روایت می کند .)داستان روایت می شود.
از آنجا که این فرد به جای دانای کل نامحدود باید در همه ی صحنه ها حاضر باشد و حضورش هم موجه باشد ، کمی مشکل است.
امّا در این شیوه (دانای کل محدود)باور پذیری افزایش می یابد و به واقعیت نزدیکتر است. و داستان هم چون از سوی یک نفر روایت می شود یک دست است .
وباز از جهت دیگر ما دو نوع دانای کل داریم .
1 – دانای کل مداخله گر : که هر جا تشخیص دهد در داستان به اظهار نظر و نتیجه گیری می پردازد .
2 – دانای کل بی طرف : که نویسنده از بیان عقاید مستقیم خود و از گپ زدن با خواننده در مورد شخصیت های داستان خوداری می کند .
[1] . حجوانی، م.، پیک قصه نویسی شماره 9 ،1377.
[2] . ایرانی ،ن.، داستان...، صفحات 138 تا 146.
[3] . البته این کاهش باور پذیری در داستان های بشری مطرح است و حق هم همین است که هیچ بشری نمی تواند ادعا کند که دانای کل است حتی اولیاء الهی هم آن جاهائی را می دانند که خدا روشنشان کرده . امّا درآن جا که قصه گو خداست و با جلوه دانای کل ظاهر می شود نه تنها باور پذیری را کاهش نمی دهد بلکه باور افزا هم هست زیرا وقتی آن یار سیمین اندام رخ نمود همه جذبش شده و بازار بتان می شکند.