روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

هنر-داستان-قرآن(49)

3-7-5-فاروق میان کلام خدا وبشر!

          داستان های قرآن مثل ادبیات عربی یا کلاً ادبیات ازحیات وزندگی حکایت نمی کند، بلکه واقعاً داستان های قرآن خود حیات وزندگی هستند. بعنوان مثال، توجه کنید به این آیه که شاهد مثال سیّد قطب وبحث های  شیرین اوست:

 «(وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ ‏الْعَلیمُ‏)127/بقره

 « و هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایه‏هاى خانه [کعبه‏] را بالا مى‏بردند، [مى‏گفتند:]

 اى پروردگار ما، از ما بپذیر که در حقیقت‏، تو شنواى دانایى.»                             

در اینجا انگار پرده از روی منظره نمایش کنار می رود تـا ایـن منظـره آشکار گردد ، این خانه در حال پی ریزی است واین ابراهیم است که آستین بالا زده، واین هم اسمـاعیـل ، خشت بـه دست ، مشغول ساختمانند. و زیر زبان زمزمه کنان این درخواستها را تکرارمی کنند. ودر این انتقال از خبر به دعا چه اعجاز فنی وهنری آشکاری به چشم می خورد!

 ودر ادامه اگر قبل از ربّنا  گفته می شد[ یقولون] چقدر سیماها ناقص می شد. وآن سیمای نمایش به سیمای حکایت وداستان گفتن تبدیل می شد!  لذا این سیمایی که در قرآن است بجای حکایت ،حیات است، حرکت است، وزندگی است.

واین همان فارق بزرگ است در میان کلام خدا وکلام بشر. که این زندگی واین حرکت وحیات در این نص قرآنی در حال حرکت ، ودر حال جوش وخروش است. و حاضر است. و در دیدگاه ما است

وتمامی رمز این حرکت در حذف یک لفظ است [لفظ یقولون] واین همان اعجاز قرآن است.

 و فـاروق دیگر موسیقی کلام الهی است و آن موسیقی داخلی در ساختمان تعبیـر و بیـان قـرآنی ، میزان همـاهنـگ و در کمـال دقت و لطافت و حساسیت ، کـوچکتریـن حـرکـاتِ آنـرا بـه نوا در می آورد، و نرم ترین اهتزارات آن را می نـوازد.

اگـرچه شعر هم نبـاشد و اگرچه به قیود وشرایط فراوان شعر هم مقید نباشد.  این همان موسیقی موزون و همـاهنگ است ،کـه حریت وآزادی کـامل را در تعبیر دقیق ولطیف قــرآنی از مقصد وهدف معین ومخصوصی نوا می بخشد. وسخن می گوید.

 لذا هـرچه در قـرآن نگـاه کنی و دقت نمائی مرتب نظمی است فصیح وزیبا که حرکت می کندبه سوی یک چشمه سار شیرین وروان وخوشگوار، وبه سوی یک معنای منظم وگسترده و بی پایان، به سوی یک نسق مسلسل هماهنگ و هم نشان ، بسوی یک لفظ زیبـای بیـانگر

وبـاتـوان، به سوی یک تعبیر شیرین و نمکین عالی بیان ، بسوی یک تصورِ عمیقِ دور پایان، بسوی یک تخییل جسم آفرین خوش الحان ،

و بسوی یک موسیقی خوش آوای شیرین زبان ، بسوی یک گنجایش گسترده در اجزاءاین نمایشگاههای بی پـایـان ، بسوی ایـن هماهنگی دراین میدان فراگیر خوش نام ونشان ، بسوی یک توافق وهم آوازی در نوای ایـن موسیقی روان پـرور شیرین زبان ، وبسوی یک تفنن وهنرپردازی در اخراج اسرار آفرینش موجودات این جهان وآن جهان1.»

3-7-6-مخفی کردن اطلاعات:

باز در اینجا سیّد قطب بحث زیبایی دارد. که با توجه به بحث مخفی کردن اطلاعات در بحث زاویه دید که گذشت وبحثی در همین رابطه که در سوره ی یوسف می آید،مفید خواهد بود.

«در بعضی از داستانهای قرآن سرّ داستان برای تماشاگر روشن است ولی قهرمان داستان از آن بی خبر است لذا در حالی که غافل ونادان هستند، مسخره می کنند !

مثل داستان آن باغ داران ، که سرانجام می گویند:این باغ مانیست ، ما راه را گم کرده ایم!

 (إِنّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ‏)17  (وَ لا یَسْتَثْنُونَ‏)18   (فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ‏)19  (فَأَصْبَحَتْ کَالصَّریمِ‏)20(فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ‏)21  (أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمینَ‏)22فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ‏)23  (أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکینٌ‏)24(وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرینَ‏)25 (فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ‏)26/القلم

«آنان را همان گونه که بـاغ داران را آزمـودیم ، موردآزمایش قـرار دادیم ، آنگاه که سوگند خوردند که صبح برخیزند و [میوه] آن[باغ] را حتماً بچینندو[ لی]  »ان شاءاللّه« نگفتند.

پس در حـالی کـه آنان غنوده بودند،بلایی از جانب پروردگارت بـر آن [باغ] بـه گـردش درآمد. و[باغ] آفت زده [وزمین بایر] گردید. پس[باغداران] بـامدادان یکدیگر را صدا زدند، که: اگر میوه می چینید ، بامدادان بسوی کشت خویش روید.« پس به راه افتادند وآهسته به هم می گفتند که :

 امروز نباید در باغ بینوایی بر شما درآید. وصبحگاهان در حالی خود رابر منع [بینوایان] توانا می دیدند، رفتند. وچون[باغ]را دیدند، گفتند:» قطعاً ماراه را گم کرده ایم. »

ودر بعضی از قصه ها سرِّمسائل برای قهرمان داستـان روشن است ولی از دید تماشاگر مخفی است. مثـل داستـان ملاقات حضرت موسی(ع) با آن بنده ی صـالح خـدا و شکستن کشتـی وکشتـن آن کودک توسط همان بنده صالح خدا که تماشاگر نمی داند این اعمال بظاهر فاسد چرا توسط یک بنده صالح خدا انجام می گیرد؟

که آیات مربوط به این بحث (آیات60 82 /کهف )قبلاً در بحث موضوع صفحه ی 179 همین نوشته آمده است.

 بازدر بعضی از داستانها اسرار داستان هم برتماشاگروهم بر قهرمان پنهان است ویا درنقطه ای فقط بر تماشاگر آشکار می گردد. مثالش قصّه ی تخت بلقیس است.

 تـختی کـه بـا آن وضع مرموز ناگهانی از پای تخت بلقیس آورده شد وما همه شناختیم که این تخت اوست و هم اکنـون در پیـش چشم سلیمـان است، در هنگـامیکـه بلقیس از علم ما آگاه نیست و نمیداند که مـا می دانیم ، و به او میگویند. آیا تخت تو هم اینطور است؟

 بی اختیار وبطور ناگهانی میگوید:

گویا که خودش است.  

پس می بینیم که این وضع ناگهانی است ماسرَّّش را قبل ازرسیدن بلقیس میدانستیم ، ولکن آن وضع ناگهانی ساختمان شیشه ای که بلقیس بسوی آن راهنمون می گردد، هنوز هم  بر ما وهم بر او پنهان است ، که نـاگهان هم  بـرای مـا و هـم بـرای او یکبـاره بـا هم از پرده بیرون می تابد ، آنجا که بـه اوگفتـه می شود ، بفـرمـائید داخـل شوید ، و او خیال می کند که موجی از آب است دامن لباس را بـالا می کشد و سـاقه هـای پـایش بـاز می شود، وناگهان می فهمد که آن ساختمان شیشه ای است.

( قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذینَ لا یَهْتَدُونَ‏)41

 (فَلَمّا جاءَتْ قیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنّا مُسْلِمینَ‏)42 (وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرینَ‏)43 (قیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواریرَ قالَتْ رَبّ‏ِ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلّهِ رَبّ‏ِ الْعالَمینَ‏)44/نمل

گفت : تخت[ملکه] را برایش ناشناس گردانید تا ببینم آیا پی می برد یا از کسانی است که پی نمی برند پس وقتی [ملکه] آمد،[بدو] گفته شد:« آیـا تخت تو همین گونه است ؟»   گفت :«گویا این همان است وپیش از این ، ما آگاه شده واز دراطاعت در آمده بودیم.»

 ودر [حقیقت قبلاً ] آنچه غیـر از خـدا می پرستیدنـد مـانع[ایمان] او شده بود واو از جمله گروه کافران بود. به او گفته شد:

 « وارد سـاحت کاخ[پادشاهی] شو.» وچون آنرا دید، برکه ای پنداشت وساقهایش را نمایان کرد. [سلیمان] گفت:

«این کاخی مفروش از آبگینه است.» [ملکه] گفت: «پـروردگـارا ، من بـه خود ستـم کردم و[اینک] با سلیمان در برابر خدا ، پروردگار جهانیان تسلیم شدم»

 وگاهی هم در اینجـا سـرّی نیست ، بلـکه ایـن وضع نـاگهانی هم با تماشاگر وهم با قهرمان در آن واحـد روبرو می گردد، ودر همان وقت هر دو باهم از سرَّ آن آگاهند.

واین مانند آن حال ووضع نـاگهانی قصـه مـریم است، آن دم که خود را از خـانواده بیرون می کشدودر گوشه ای به خلوت می نشیند، که نـاگهـان در آنجـا بـا روح الأمین در هیکل یک مردی روبرو می گردد ،که ناگهان وبی اختیار مریـم گویـد:

 من پنـاه بـه آن خـدای رحمـان می برم اگر تو مرد پاک دامنی از این ماجرا بگذر.

 (قالَتْ إِنّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا) (قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ ِلأَهَبَ لَکِ غُلامًا زَکِیًّا)19 (قالَتْ أَنّى یَکُونُ لی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا)20/مریم

              مریم گفت: « اگر پرهیز گاری ، من از تو به خدای رحمان پناه می برم »   گفت: «من فقط فرستاده پروردگار توام ، برای اینکه به تو پسری پاکیزه ببخشم.» گفت:

 « چگونه مرا پسری باشد با آنکه دست بشری به من نرسیده وبدکار نبوده ام» ولی ما لحظه ای قبل از این، روح الأمین را شنـاختـه ایم ، و لکن طـول نکشید که خود او،خود را معرفی کرد، و به مریم گفت:

من مـأمـور پـروردگـار توام، برای این آمده ام که یک جوان پاکی را برتوعطاکنم، و بـاز هـم در حقیقت بهمیـن ترتیب بـا او بـا یک وضع نـاگهـانی دیگری روبـرو می گردیم ، آن دم که به طور نـاگهـانی درد زائیـدن او را نـاچار می سازد که در پناه تنه درخت خرمایی قرار بـگیـرد بـی اختیار وبطور ناگهانی می گوید:

 ای کـاش من قبـل از ایـن مـرده بـودم و فرامـوش گردیـده بـودم که نامی از من در میان نبود، که ناگهان عیسی نوزاد او از زیر دامن مادر صدا می زند:

ای مـادر محـزون مبـاش که خدایت پسری عنـایت کـرده کـه از دست و زبانش سیل حکمت در جریان است.

(فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ یا لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا )/23 (فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا)24

«تا درد زایمان اورا بسوی تنه درخت خرمایی کشانید. گفت:

 « ای کاش ، پیش از این مرده بودم ویکسر فراموش شده بودم» پس، از زیرِ[پای] او[فرشته] وی را ندا دا که : «غم مدار ، پروردگارت زیر [پای] تو چشمه آبی پدید آورده ست»1

  نکته:

البته این آیات  ترجمه آقای فولادوند است که می گوید:« فرشته از زیر پای او فریاد زد» ، و با نظر سیّد قطب که می گوید: « حضرت عیسی از زیـر پای او فریاد زد» فرق دارد (که تحقیق در آن بر عهده ی اهل فن است) .

  و باید توجه داشت که  بحث هنری این مطالب به جای خود محفوظ بوده و ارزش علمی خود را دارد،



1 . همان ص 86

1 . همان ص 125 به بعد.