روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

حمد خدای متعال

سلام دوستان الحمد لله موفق شدم با امکانات بلاگ اسکای  ابعاد هنری داستان های قرآن را در 53 قسمت منتشر کنم   امیدوارم برادران بزرگوارم در بلاگ اسکای این مجموعه را برای اهل هنر حفظ کنند  چون اینجانب پول چاپ این مجموعه را ندارم .با تشکر از همه کسانی که در این راه یاور هستند .والسلام

هنر -داستان-قرآن(53)

5-3-4-موضوع وطرح داستان:

داستان مهمترین موضوعات را دربرگرفته است،موضوعاتی چون خانواده حکومت عدالت ومسائل اخلاقی چون عفو، حسادت، عفت،هوس واقتصاد ومدیریت و... که به تمام این موضوعات از نزدیکترین راه وبا کمترین هزینه وبه نحو احسن رسیده است!

واز نظر طرح،داستان با طرحی نو ودست اول وبی سابقه به میدان آمده است.  داستان پس از شروع با گره افکنی های بجا وبه موقع کم کم اوج می گیرد وموج پشت سر موج وتعلیق پشت سر تعلیق تا به نقطه ی اوج می رسد که همان ازدست دادن بنیامین پس از یوسف می باشد .  وسپس با گره گشائی های به موقع وتعبیر خواب ملک وروشن شدن عمل زنان، داستان سیر نزولی وفرود خود را طی می کند تا به گره گشائی اصلی یعنی معرفی یوسف می رسد،

وبا آن سرانجام نیکو وخوشبختی زیبا برای همه ی شخصیت های داستان، داستان به پایان می رسد. چه خوشقواره است توالی عمل ودیالوگها وزمان دراین داستان.

5-3-5-هماهنگی اجزاء داستان:

روابط اجزاء داستان براساس روابط علی ومعلولی وبطور عقلانی درستی می باشد یعنی هر حلقه حاصل حلقه ی قبل ودلیلی بروجود پیدا کردنِ حلقه ها  ی بعدی می باشد.  وکل داستان از یک وحدت موضوع عالی برخوردار است.

 یعنی همه مطالب داستان پیرامون درست کاری وحمایت خدا از درست کاران دور می زند. وهیچ جزئی از داستان زائد نیست،که بشود آن را حذف کرد.وچیزی هم کم ندارد که ما بخواهیم برآن بیفزاییم،مثلاً اگر کسی بگوید:

«چرا ماجرای ازدواج یوسف وزلیخا درقرآن نیامده است؟» باید گفت به دلیل اینکه این موضوع ازدواج کردن یا نکردن یوسف با زلیخا به اصل واهداف داستان  نه تنها امتیازی نمی دهد،  بلکه از نظر روانی به داستان خدشه هم وارد می کند.

چرا که یوسفِ این داستان باید نمونه واسوه ی همه ی اقشار جامعه اعم از مرد وزن باشد. خوب حالا اگر قرآن بگوید:«یوسف با زلیخا ازدواج کرد» یک عده کثیری از زنها مثلاً خواهند گفت:«چرا یوسف با چنین زنی ازدواج کرد؟!» لذا قداست یوسف دردلها می شکند!  درثانی، ازدواج خودش یک کشش طبیعی دارد(البته اگر مانعی را برسر راه آن نتراشند )ودیگر نیازی به چاشنی هنر ندارد.

5-3-6- عنصر تصادف درداستان:

شما قراردادن یوسف را درچاه وقرار دادن قافله را برسر آن چاه ویا خریدن یوسف توسط عزیز ویا حوادث دیگر را که اتفاق می افتد ببینید. اصلاً احساس نمی کنید که تصادفی باشد . وکلاً هیچ جای شکی باقی نمی گذارد.

زیرا،پنهان کردن با چاه و قافله هم باچاه آب،  هوس هم با رفاه وزن، همگی باهم هماهنگی دارند وشیوه ا ی  طبیعی است.  لذا داستان به طور طبیعی وزلال ادامه می یابد واین تناسب وهماهنگی وسنخیت بین رویدادها وسخن ها واشخاص جز از قلم غیب صادر نمی شود!

5-3-7-مخفی کردن اطلاعات :

به جرأت می توان گفت که  دراین داستان هیچ مطلبی از خوانندگان پنهان نمی ماند که بعداً مورد سوء استفاده قرار گیرد. یا موجب گمراهی خوانندگان را فراهم کند.  وهیچ اطلاعات غلطی داده نمی شود.

بلکه واقعیت زندگی مردم مصر حتی زنها ومردان آنها بیان می شود. حتی قرآن با گفتن اینکه به یوسف علم وحکمت دادیم علم تعبیر خواب را برای یوسف امکان پذیر می کند.

 البته قرآن همه چیز را هم پیش روی مخاطبان نمی گشاید،تنها اشاره ای به حد لزوم می کند وساختن تصاویر وبرداشت های تلویحی را به مخاطبان می سپارد.مثل آیه زیر که یوسف می گوید:

 «برادر پدری خود را نزد من آورید.مگر نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم و»یوسف: /59

ویا مثلاً ما از نابینایی یعقوب زمان آوردن پیراهن وشفا یافتن او مطلع می شویم،نه زمان نابینا شدن یعقوب.

ویا در داستان موسی وخضر(ع) ما هم مثل حضرت موسی زمانی از سرِّ کارهای آن بنده ی خدا(احتمالاًحضرت خضر (ع)باخبر می شویم که جان موسی هم از ندانستن  این امور به لب رسیده است.

5-3-8-شخصیت پردازی ورشد دادن شخصیت ها:

شخصیت اصلی داستان یعنی حضرت یوسف، شخصیت زنده وپویاست البته با پشتوانه شخصیت پدرش که ریشه واصل اوست. و تمام شخصیت های داستان همگی زنده وبا تحرک هستند،که به موقع نقش خود را اجرا میکنند.  مثلاً زلیخا1 را ببینید با اینکه یک زن است، وسرپرستی یوسف را برعهده دارد. ووقتی هم دلداده ی او می شود (یا تحت تاثیر ملکات یوسف قرار می گیرد)  قصد می کند که یوسف را از آن خود کند. چگونه برای جلب یوسف صحنه آرایی می کند !

و چگونه باز هم با صحنه آرایی عمل خود را در برابر زنان مصر توجیه می کند وسرانجام هم چگونه یوسف را تبرئه می کند آن هم بعد از حدود بیست سال که مرتبط با حقیقت یوسف بوده وسرانجام هم روح توحیدی او شکوفا شده ودربرابر پادشاه حق برزبانش جاری گشته وآیات 51-52 سوره ی یوسف رابیان می کند که:

«اکنون حق آشکار شد.»

یعنی آن پرده های اشرافیت وامید تصرف به باطل رخت برمی بندد،لذا شخصیت پویا و متحرک زلیخا که از لحاظ فکری مسلمان شده بوده دراینجا(به قول استاد ما دکتر ولی الله نقی پورفر  :

«از لحاظ عملی وزبانی وقلبی هم مسلمان می شود.»

 واین تغییر شخصیت زلیخا که به قول بعضی از مفسرین در تفسیر آیه 52/یوسف  ، خیانت را از خود دور می کند وتسلیم حق می شود، ببینید چه اثر شگرفی برزنهای اشرافی وغیر اشرافی درطول تاریخ می گذارد. وچنین زن هایی به طور طبیعی وخیلی جالب جواب سؤالهای خود را  با آینده نگری پیدا می کنند.

 ودیدید که تحول زلیخا چقدر منطقی بوده، وبدون دخالت(عوامل مافوق طبیعی، فال یا تصادف) فقط به فقط از مسیر کاملاً طبیعی تحول پیدا می کند.

 همانطور که معنای کلمه حص که به معنای:«سهم افراد را اگر می خواهی بدهی باید قطعه قطعه کنی یعنی بعداز رفع مانع قطعه قطعه کنی تا سهم افراد مشخص شود لذا گفته است:(حصحص) یعنی حق با نفس نفس زدن را ه دوری را طی کرد با کلی امکانات تا درنهایت آشکار شد.شاید بیانگر  تغییر طبیعی شخصیّت زلیخا  است.[1]

روشن واثبات شدن محبت خدا برای یعقوب ومرمت وبازسازی شخصیت برادران یوسف و درنهایت پشیمانی آنها از کرده خویش! وهدایت وارشاد شخصیت زندانیان همراه یوسف با دیدن آن صحنه ها وسخن ها وعظمت های یوسف، این ها همگی دال بررشد شخصیت های داستان می باشد ومضاف برآن این است که همه ی شخصیت های داستان یوسف(ع)، با انگیزه بوده وهمگی توانا برایفای نقش خود هستند.

هیچ شخصیتی غیر ضروری هم دربین شخصیت های داستان نیست. این را مقایسه کنید با همین داستان درکتاب مقدس که حدود یک صفحه را برای نام بردن پسران

ونوه های یعقوب بدون وجود داشتن هیچ نقشی برای آنها  تلف می کند. وآیا این همان بی اعتباری کتاب مقدس وتحریف شدن آن واز طرفی گواه صدق واعجاز قرآن نیست؟

5-3-9-عنصر کشمکش درداستان حضرت یوسف(ع):

کشمکش های داستان یوسف براساس بهترین واساسی ترین نوع کشمکش یعنی کشمکش بین انسان با انسان است .زیرا مشتمل بررویارویی دو اراده متضاد می باشد.  همانطور که می دانید یکی از مشکلات این کشمکش حفظ توازن دو نیرویا نیروهای مخالف می باشد،که البته قرآن دربهترین وجه آن را انجام داده است.

مثلاً زلیخا را با آن نیروی حکومتی ویوسف را با آن نیروی تقوی وصبر وعفت واز خودگذشتگی بطور متوازن دربرابر هم قرار می دهد.

نکته: باید توجه داشت که درداستان یوسف شخصیت یوسف مطرح است وکوران حوادث ، اما درداستانهای دیگر انبیاء ، بیشتر سرنوشت مخالفان ولجاجت وهلاکت آنها مطرح است. که البته آنجا مسائل اقتضای خاص خود را دارد.

5-3-10-زاویه دید:

داستان از زاویه دید دانای کل نوشته شده است،که بهترین زاویه ی دید ودیدگاهی مطمئن برای داستان های بلند وقابل مانور می باشد،  که می تواند از همه ی جنبه های داستان چه درونی وچه بیرونی درهرکجا اطلاعات کامل ولازم را ارائه دهد. واین دیدگاه تنها درداستانهای قرآن که خدا بیان کننده آن است واز همه جا اطلاع دارد. درست است وصدق دارد.  

وگرنه کدام انسانی هست که از همه ی زوایای زندگی شخصیت های داستان خودش باخبر باشد ویا بداند این شخصیت با توجه به مجموعه ی عوامل وتأثیرات درونی وبیرونی وزمانی، در فلان لحظه ی حساس داستان چه تصمیمی خواهد گرفت!

لذا براساس خیال خام خود از بین هزاران احتمالِ ممکن یکی را بدلخواه به رشته ی  تحریر درمی آورند که صد البته اکثراً این راه حل ها مشکلات عدیده ای را دردنیای واقعی عملا" بوجود آورده است،چنانکه ما هر روز شاهد رفتارهای جاهلانه  ومقلدانه ی جوانانمان از فیلم ها  وبحران هویت و اضمحلال شخصیت آنها هستیم.

وحاصل کار چنین نویسندگانی جز مسخ وبی محتوائی فرهنگ جامعه چیزی چیست؟

یعنی نویسنده به میزان بهره مندی اش از حقیقت، داستانش مطابق با واقع است.

(البته ممکن است کسانی که با علم غیب ارتباط دارند ویک روح الهی شده اند بتوانند به مدد الهی سخنانی مطابق واقع بگویند.)

نکته: تغییر در زاویه دید:

داستان یوسف براحتی روایت داستان از اول شخص مفرد به سوم شخص جمع تبدیل می شود.مثل آیات 33 تا35 همین سوره ی یوسف:

]یوسف] گفت:«پروردگارا،زندان برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند،واگر نیرنگ آنان را از من باز نگردانی،به سوی آنها خواهم گرایید واز [جمله] نادانان خواهم شد.«

 پس، پروردگارش [دعای] او را اجابت کرد ونیرنگ آنان را از او بگردانید.آری، او شنوای داناست، آنگاه پس از دیدن آن نشانه ها، به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند.

نکته:چگونگی استفاده از شخصیّت زن:

 دیگر اینکه قرآن برای بازار گرمی از شخصیت زنان سوءاستفاده نمی کند!بلکه حضورزنان حضورحداقلی است ،یعنی ما از کیفیت  وحالات زنان آگاه نمی شویم،حرف از زیبایی یوسف مطرح می شود اما هیچ چیزی از چهره ی زنان قصه در نمی یابیم.

داستان یوسف از زاویه دید معنوی هم قابل توجه وعالی است،

زیرا همه ی روزیها وپیشرفت ها ومقام ها همگی را درسایه ی تقوی ودرستکاری وخداپرستی می داند انگار باران ها هم از ابر پاکدامنی می بارند وگندم ها رویش صفا وصداقتند، پست وزارت هم ریشه درکمال ودانایی دارد تا تبدیل به درخت تنومند عزت وافتخار شود. درسراسر داستان آسمان آبی محبت ووفاداری سایه انداخته است وزندگی را سبز وخرم کرده است.  حتی ابر شوم جهل وتکبر وحسادت هم درپرتو خورشید صداقت وصبر وایمان یوسف  ذوب شده وبه بارانی زیبا وشوینده تبدیل گشته است.

وسرانجام همه چیز در برابر انسان کامل سرتعظیم فرود آورده ویوسف سجده می شود.واین سجده،سجده برتشریف روح الهی برقامت رسای یک انسان است که از همه ی فتنه ها سربلند بیرون آمده وبه فوز رسیده است.

آیا درکدامین داستان بشری چنین زاویه ی دید معنوی وهمه جانبه وحقیقی سراغ دارید؟

5-3-11- نام داستان:

حتی نام داستان یعنی کلمه ی یوسف کلمه ای آهنگین ومتناسب با داستان است وهیچ مطلبی راهم از مطالب داستان لو نمی دهد.

5-3-12- نوع پرداخت داستان :

نوع پرداخت داستان حضرت یوسف (ع) به شیوه روایتی ولی انگار کلاً دراماتیک ونمایشی است. داستان درعین کلی نگری جزئی نگر هم هست،اما درجزئیات گم می شود.

 ودرکلیات هم محو نمی گردد، به موقع همه ی ارکان را به کار می گیرد.  یعنی گوینده داستان،اسیر دست داستان نسبت که داستان هرجا خواست او را ببرد!  جزئیات، عناصر ومسائل داستان مثل موم دردست توانای گوینده داستان  است.لذا اینجاست که توصیف ها پویا وزنده است نه قالب وکلیشه ای.

5-3-13- فضای داستان:

فضای داستان سرسبز وخرم وحیاط بخش است بطوریکه به راحتی می شود درفضای داستان تماشا کرد وحتی زندگی کرد.فضایی آشنا ومانوس برای همه، فرح بخش وعبرت آموز.

5-3-14- نحوه بیان داستان:

بیان داستان با نثری موزون وآهنگین است.که متناسب با فراز ونشیب های داستان، جملات سبک وسنگین شده وتعبیرات به موقع ورسا بوده ببینید با چه فصاحت وبلاغت وعفتی صحنه های عاشقانه را بیان کرده به طوریکه همه چیز را گفته وهیچ مطلب به انحراف افکنی هم نگفته؟! یعنی گفته ونگفته است.

 با همه این احوال داستان به اصل تاریخ وفادار بوده  وحتی به اندازه سرسوزنی از واقعیات تاریخ عدول نکرده است بلکه حتی روشنگر واقعیت وحقیقت تاریخ هم بوده وهست.

5-3-15-خلاءدرداستان:

مشارکت خواننده درجریان داستان بوسیله ی ایجاد جای خالی درداستان انجام می شود.بدین وسیله خواننده از داستان حظ بیشتری می برد.  درداستان حضرت یوسف(ع)  که به حدود 18 نمایشگاه تقسیم می شود،بین هر صحنه ی نمایشی تا صحنه ی بعد یک جای خالی است که باید با خیال وتصورات خواننده پر گردد.

مثلاً از زمانی که یوسف  درچاه می افتد تا زمانی که او را درمی آورند،قرآن فقط از یک جمله ی وحی که به یوسف شد، سخن می گوید :

«که آنان از کرده خویش پشیمان خواهند شد»  وبس،

  لذ بقیّة این قسمت با خیال واندیشه ی مخاطب پر می شود،وهکذا.

5-3-16-تعلیم سیاست:

یکی از مسائل اساسی که قرآن درداستان یوسف به آن اهمیت داده است مسئله سیاست داری وتدبیر درامور است. که آیات(59 تا63) درهمین سوره ی یوسف، شگرد وسیاستمداری  حضرت یوسف را برای آوردن برادر تنی اش به مصر، به نمایش می گذارد . وهمچنین سیاست آموزش حکومت داری مثل آیات :( 47 و48 و49) که دستورات حضرت یوسف(ع) را جهت نجات ملت از قحطی بیان می کند،  لذا اسلام وقرآن ما، عین سیاست است حتی داستانهایش در ارتباط با سیاست است.  حالا مقایسه کنید این داستان قرآن را باداستان خسرو شیرین نظامی گنجوی درآنجا با آنکه خسرو پادشاه هم است. ولی درداستان ازهر مطلبی آمده است ، بغیر از سیاست وتدبیر وحکومت داری ویا کارمفید برای ملت!  (امان از بیداری بعضی از نویسندگان!)

5-3-17- عذرخواهی :

البته من باید اعتراف کنم،که نقد اینجانب برداستان یوسف چیزی نبود جز دیدن قطره ای از دریا ،و باید  اهل فن وهنر وایمان دراین داستان غورکرده وگوهرهای ناب بدست آورند.

واین عنایت لطیف الهی را درمعرض اندیشه وهنر وزندگی بشر امروزی قراردهند .   تا با امکانات جالبی که امروزه از نظر فیلم وصوت وماهواره وجود دارد. شاید بشودکل عالم را از جلوه های نورانی این جلوه الهی بهرمند کرد.انشاءالله

 

نکته :

 قبل از پرداختن به این ساله باورم نمی شد تااین حد داستانهای قران اساسی و عملی و دقیق و زیبا باشد .  لذا اینجانب   جز هنر و اعجاز و مفید بودن هیچ چیز در داستان های قران ندیدم گرچه خوبیهای ان را هم بطور کمال ادراک نکردم  .

من از بالا بلندان شرمسارم            زبخت کوته خود زیر بارم

اگر گفتم ثنای می فروشان           چه سازم حق نعمت می گذارم

  نتیجه کل بحث :

1-قصه و داستان همیشه ندیم بشر بوده است .

2-افراد هنرمند همیشه داستانهائی برای بشر به رشته ی تحریر در آورده اند .

3-در میان نوشته های بشر نوشته های ضعیف و قوی و سازنده و منحط وجود دارد .

4- بهترین قصه ها را انبیاء الهی و هنرمندان روشن ضمیر و ملکوتی بیان کرده اند .

5- داستان های قرآن همه ی اصول مفید  کلاسیک داستان نویسی را در خود دارد.

6- در دنیای امروزی برای نجات بشریت از چنگال شیطنت مبتذل که نام هنر روی آن گذاشته اند باید به داستانهای قران که تمام ملزومات مفید  هنری عصر ما را در خود دارد ، پناه برد .

 

پیشنهاد:

1- اگر اهل درایت وتدبیری پیدا شود،تا همین مطلب سیاست وسیاست گذاری را در سوره حضرت یوسف بررسی کند،یک کتاب سیاسی مفید ویک سرمشقی خواهد شد برای همه ی افراد حکیم ودلسوز جامعه ودولتمردان.

2-داستانهای قران بهترین وسیله ی مقاومت و حتی تهاجم در برابر هنرهای کاذب غربی است ، لذا لازم است یک کار وسیع و برنامه ریزی شده ( به کمک دولت ) بر روی داستهان های قرآن انجام شود .

حسن ختام

یاد یار

باید از یوسف زهرا (س) یاد کرد که به واسطه ی خیانت برادران جاهل وگمراهش در چاه عمیق غیبت گرفتار است . و ندایش این است که :

برای فرجم دعا ( تلاش کنید و کار مضاعف ) کنید .

او همچون یوسف گرفتار انواع تهمت ها و خیانت هاست .

و دوستانش در غفلت ساقی وار و یا مجذوب جلوه گری های دنیا ،هستند.

اما سنت الهی این است که بوی پیراهن آن مدرس توحید و آن خورشید

فروزنده ی یگانه  وآن تنها یادگار تنها دخت پیامبر(ص) ، به دلباختگانش و به

دیدگان ضعیف آنها حیات و روشنی بخشد.

 و در نهایت خواب انبیاء تعبیرشود و مستضعفین وارث زمین گردند.

وخزائن ارض کشف شده وقحطی پایان یابد.وبشر رشید وفهیم گردد.

دعا

خدایا همانطور که در داستان حضرت موسی (ع) آن بنده ی خاص ِ خودت

را به یاریاش فرستادی تا عقلش را کامل کنی وروحش را وسعت بخشی،

این بنده ی خاص خودت (صاحب الزمان )را هم به داد ما برسان.                آمین

زیر چترمحبت خورشید

دشت ها دل به سبزه می بندند

چشمه ها بی بهانه می جوشند

غنچه ها بی بهانه می خندند.

والسلام

فهرست منابع و مآخذ

1.آدام ِمتز،.،1362،تمدن اسلامی درقرن چهارم هجری،(مترجم:علیرضاذکاوتی)،

تهران،انتشارات امیرکبیر.

 2.ایرانی،ن.،1364،داستان تعاریف ابزارهاوعناصر،تهران،کانون پرورش فکری و هنری.

3.امین،م.،1365،مقدّمه ای بر تاریخ،تهران، انتشارات پویا.

4.انصاریان،ح.،1363،فروغی از تربیت اسلامی،تهران،انتشارات المهدی.

 5.براهنی،ر.،1348،قصه نویسی،تهران،انتشارات شرق.

6.بی آزار شیرازی،ع.،1381،از عمق چاه تا اوج ماه،تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

7.بلاغی،ص.،1381،قصص قرآن ،تهران،انتشارات امیر کبیر.

8 .تو شار،پ.،1353.، ،تئاترواضطراب بشر،(مترجم:افضل وثوقی)، تهران. انتشارات رادیو و تلویزیون.

9.ترجمه تفسیری کتاب مقدس(به نام کتاب مقدس-بدون هیچ آدرسی).

10.جوادی آملی،ع.،1378،تفسیرتسنیم،قم،نشراِسراء.

11.جادالمولی،م.،1380،قصّه های قرآن،(مترجم:مصطفی زمانی)،انتشارات پژواک اندیشه.

12.جعفری،م.،1369،زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام،تهران،انتشارات حوزه ی هنری.

13.حجوانی،م.،1371،قصّه چیست،تهران ،حوزةهنری سازمان تبلیغات اسلامی.

14.حسینی،م.،1382،ریخت شناسی قصّه های قرآن،تهران،نشر قفنوس.

15.حسینی،اَ.،1377،مبانی هنری قصّه های قرآن،تهران ،انتشارات پارسیان.

16.خرمشاهی،ب.،1373،مجلة بینّات،تهران،شمارة/4.

17.دشتی،م.،1379،ترجمة نهج البلاغه،قم،مؤسسةانتشارات مشهور.

18.راغب اصفهانی،.،1423(ه-ق)،مفردات،قم،المطبعه: شریعت.

19.سیّد قطب،.،1359،تصویر فنّی...،(مترجم:علی عابدی)،تهران،انتشارات مرکز نشر انقلاب.

20.سیّد قطب،.،1360،آفرینش هنری...،(مترجم:محمد مهدی فولادوند)،تهران،انتشارات بنیاد قرآن.

21 .سلیمانی فر،ث.،1382،مجله بشارت،سال هفتم/بهمن و اسفند.

22.شوکت پور ،ژ.،1381،قصر شیشه ای،تهران،انتشارات انوار.

23.شاهرودی،اِ.،1381،خسرو وشیرین،تهران، انتشارات جرس.

24.طبر سی،ف.،1374 ،تفسیر مجمع البیان،تهران،انتشارات ناصر خسرو.

25.عتیق نیشابوری،ا.،1368،تفسیر سور آبادی،مترجم:محمد جاوید صبّاغیّان،

مشهد،انتشارات آستان قدس.

26.غیاثوند،ر.،1378،بامن بمان،تهران،انتشارات نقش مهر.

27.فولادوند،م.،1378،ترجمة قرآن کریم،تهران ،سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزش و پرورش.

28.فاطمی،س.،1368،قصه های شاهنامه،تهران،انتشارات کورش.

29. فعّال عراقی،ح.،1378،داستان های قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان،تهران،نشر سبحان.

30.قرائتی،م.،1383،تفسیر نور،تهران،مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن،جلد/2.

31.قاسم زاده،م.،1379،خاطرات محرمانه ی زندگی،اصفهان،نشر صنوبر.

 32.گوستاولوبون،.،1358،تمدن اسلام وعرب،مترجم:سید هاشم حسینی،تهران،  کتاب فروشی اسلامیه.

 33.مشکور،م.،1368،خلاصةادیان،تهران، انتشارات شرق.

34.مکارم،ن.،1371 ،تفسیر نمونه،تهران ،دارالکتب اسلامیّه.

35.موسوی گرمارودی،ع.،1374،داستان پیامبران،تهران،انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

36.محمّد پور،آ.،1382،آموزش هنر،تهران، مؤسسۀ فرهنگی منادی تربیت.

همچنین از سایت های زیر هم استفاده کرده ام:

  (موضوع معنا شناسی داستان و اسطوره در قرآن) سایت:

al-shia.com

 وسایت :

تاریخ و فرهنگ ایران باستان مورخه ی19/9/83.

وهمچنین از (سی-دی)نورالانوار/ 2جهت درج آیات استفاده بردم.                               



1 . به نظر ثریا سلیمانی فر که درمجله ی بشارت(نشریه قرآنی جوانان سال هفتم شماره 39- بهمن واسفند 1382)آمده است کلاً زلیخا یک شخصیت ممتاز است که خداوند او را سرپرست حضرت یوسف قرار داده است وصحنه های دعوت یوسف به گناه را هم جهت آزمایش یوسف می داند تا اطمینان حاصل شود که آیا یوسف واقعاً پیام بر است، به آنچه می گوید ایمان دارد یا نه!

[1] . این نوشته ها را با استفاده از بیانات استادم دکتر ولی الله نقی پور فر نوشتم.

هنر -داستان-قرآن(52)

 

5-1-نظر صاحب نظران:

الف:قرآن کریم:

« ( نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ‏)3  /یوسف

 « ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم‏، بر تو حکایت مى‏کنیم‏، و تو قطعاً پیش از آن از بى‏خبران بود ى‏. »

(لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ ما کانَ حَدیثًا یُفْتَرى‏ وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ کُلّ‏ِ شَیْ‏ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏)111/یوسف

« به راستى در سرگذشت آنان‏، براى خردمندان عبرتى است‏.

سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایى‏] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و براى مردمى که ایمان مى‏آورند رهنمود و رحمتى است.»

 گرچه معنی این دو آیه روشن ورساست امّا برای استفاده ی اهل فن ما  از تفسیر مجمع البیان شرح این دوآیه را هم می آوریم:

«سمی القرآن أحسن القصص لأنه بلغ النهایة فی الفصاحة و حسن المعانی و عذوبة الألفاظ مع التلاؤم المنافی للتنافر و التشاکل بین المقاطع و الفواصل و قیل لأنه ذکر فیه أخبار الأمم الماضیة و أخبار الکائنات الآتیة و جمیع ما یحتاج إلیه العباد إلى یوم القیامة بأعذب لفظ و تهذیب فی أحسن نظم و ترتیب.

 و قیل أراد بأحسن القصص قصة یوسف وحدها لأنها تتضمن من الفوائد و النکت و الغرائب ما لا یتضمنه غیرها و لأنها تمتد امتداد لا یمتد غیرها مثله و قوله « أحسن القصص » یدل على أن الحسن یتفاضل و یتعاظم لأن لفظة أفعل حقیقتها ذلک و إنما یتعاظم بکثرة استحقاق المدح علیه و یسأل عن هذا فیقال هل یجوز أن یسمى الله سبحانه قاصا ،

فیقال لا لأنه فی العرف إنما یستعمل فیمن تمسک بطریقة مخصوصة و هذا کما أنه سبحانه لا یسمى معلما و لا مفتیا و إن وصف نفسه بأنه علم القرآن و بأنه یفتیکم فی النساء.

 و قوله« و إن کنت من قبله لمن الغافلین » معناه و ما کنت من قبل أن أوحینا إلیک هذا القرآن أو من قبل نزول القرآن علیک إلا من الغافلین عن الحکم التی فی القرآن لا تعلم شیئا منها و قیل من الغافلین عن قصة یوسف و عن الحکم التی فیها .

 لقد کان فی قصصهم « أی فی قصص یوسف و إخوته » عبرة « أی فکرة و بصیرة من الجهل و موعظة و هو ما أصابه (علیه‏السلام‏) من ملک مصر و الجمع بینه و بین أبویه و إخوته بعد إلقائه فی الجب و بیعه و حبسه.

 و قیل فی قصصهم عبرة لأن نبینا (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏)  کتابا و لا سمع حدیثا و لا خالط أهله ثم حدثهم به فی حسن معانیه و براعة ألفاظه و مبانیه بحیث لم یرد علیه أحد من ذلک شیئا فهذا من أدل الدلائل على صدقه و صحة نبوته « لأولی الألباب » أی لذوی العقول « ما کان حدیثا یفترى » أی ما کان ما أداه محمد أو أنزل علیه حدیثا یختلق کذبا « و لکن تصدیق الذی بین یدیه » أی و لکن کان تصدیق الکتب الذی بین یدیه لأنه جاء کما بشر به فی الکتب عن الحسن و قتادة .

« و تفصیل کل شی‏ء » أی و بیان کل شی‏ء یحتاج إلیه من الحلال و الحرام و شرائع الإسلام « و هدى » أی و دلالة «و رحمة » أی و نعمةنتفع بها المؤمنون علما و عملا « لقوم یؤمنون » إنما خصهم بذلک لأنهم المنتفعون به دون غیرهم و بالله التوفیق و العصمة و هو حسبنا و نعم الوکیل .»[1]

چونکه حقیقت نظر صاحب مجمع البیان در شرح دانشمندان دیگر خواهد آمد ،ما به همین مقدار (آوردن متن عربی تفسیر) بسنده کرده تا غرض اهل تحقیق هم بر آورده شود،وبتوانند با نظر ایشان  در این مورد آشنا شوند.

ب :  تفسیر شریف تسنیم:

«ما بهترین داستان(مصدر به معنای مفعول) را به بهترین وجه (احسن القصص، مفعول مطلق نوعی) اقتصاص می کنیم.

یعنی هم زیبا ترین قصه را بازگو می کنیم وهم به زیبا ترین وجه داستان سرایی می کنیم، بنابراین همه قصه های قرآن ونیز همه اقتصاص های قرآنی به نحو احسن است.

حسن قصه درحق،صدق،نامغ وآموزنده بودن آن است وحسن اقتصاص درپرهیز ازجمال،اهمال،ابهام،تطویل،ایجاز،مخل ومانند آن است.

البته همه جمال وجلال یوسف مرهون خلافت انسان کامل (حضرت آدم) وآگاهی وی از اسمای حسنای خدا ومسجود شدن او برای فرشتگان و... است.) » [2]

ج : سید ابوالقاسم حسینی می فرمایند که :

«آقای ژرفا بردو وجه از قصه های قرآن یعنی واقعی بودن وهنری بودن آن تاکید دارند». [3]

د: حسین فعال عراقی:

« قصه یوسف به آن طریق که قرآن سروده بهترین سراییدن است، زیرا با اینکه قصه، عاشقانه است.طوری بیان کرده که ممکن نیست کسی چنین داستانی را عفیف تر وپوشیده تر ازآن بسراید،

قرآن درترسیم صحنه های حساس این داستان به طرز شگفت انگیزی  «دقت دربیان» را با «متانت وعفت» به هم آمیخته وبدون اینکه از ذکر وقایع چشم بپوشد واظهار عجز کند تمام اصول اخلاقی وعفت را نیز به کار بسته است. »[4]

ه: سید قطب:

«درسوره یوسف کاملترین تصویر هنری به نمایش نهاده شده است.بویژه که این قصه در قدرت تعبیر روحی،عقیدتی،تربیتی،حرکتی بسیار شاخص وبی نظیر است. ...

به طور قطع هیچ بشری نمی تواند چنین داستانی را آن همه محتوای بیکران وآن همه زیبایی درقالبی فشرده ارائه دهد.هرچند که درزمان حضرت یوسف حضورداشته باشد. زیرا که جز خدا هیچ کس نمی تواند درآن واحد هم با یوسف باشد وهم با برادران در صحنه ی آشکار وهم درجلسات نهان، وهم آگاه از ضمیر وسخنان پنهان!  چه رسد به پیامبر اکرم(ص) که درآن زمان حضورنداشته است.

واگر هم حضور می داشت تنها می توانست نزد یوسف باشد. نه نزد برادران ونمی توانست مطلع شود ازآن مکرها وتوطئه هایی که درجلسات سری داشتند.

لذا این داستان با آن همه اخبار غیبی که می دهد.بهترین معجزه برای اثبات نبوت ورسالت حضرت محمد(ص) می باشد».[5]

 و:  محسن قرائتی:

 « نام یوسف 27 بار درقرآن آمده است، که 25 بار آن درسوره یوسف است،وداستان حضرت یوسف در قرآن  تنها سوره ای است تمامی آن دریک سوره  و یکجا آمده است. برای داستان حضرت یوسف 1270 پیام عنوان شده است.  

دلایل احسن القصص بودن داستان حضرت یوسف (ع)  معتبرترین داستانهاست چون وحی خداست. تمام کمالات انسانی را نظیر صبروایمان، تقوی، عفاف،امانت،حکمت،عفو،احسان  را داراست.

 تمام چهره های داستان خوش عاقبت می شوند،یوسف به حکومت می رسد، برادران توبه می کنند ،پدربینائی خود را بدست می آورد،کشور قحطی زده نجات می یابد ودلتنگی ها وحسادت ها به وصال ومحبت تبدیل می شود.

 دراین داستان مجموعه ای از اضداد درکنارهم مطرح شده اند فراق ووصال ، غم وشادی- قحطی  وپرمحصولی ،وفاداری وجفاکاری ،مالک ومملوک، وچاه وکاخ ، فقر وغنا، بردگی وسلطنت، کوری وبینایی ،

پاکدامنی واتهام.

داستان حضرت یوسف آیات ونشانه ها زیادی را درخود جمع کرده است.  خواب پراز رمز وراز، علم تعبیر خواب، تشخیص واطلاع یافتن یعقوب از آینده فرزند خود، درچاه بودن وآسیب ندیدن، نابینا شدن ودوباره بینا شدن حضرت یعقوب(ع) ، قعر چاه واوج جاه،

زندان رفتن وبه حکومت رسیدن، پاک بودن وتهمت ناپاکی شنیدن،فراق ووصال، بردگیوپادشاهی، زندان برای فرار از گناه،بزرگواری وعفو سریع برادران خطاکار، حسادت وبرادرکشی ، هم رای شدن ده نفر دریک خیانت، ترجیح زندان برلذت گناه .

 ضمناً (حضرت یوسف طبق آیه 15 در نوجوانی شایستگی وحی الهی را دارد.)

پیراهن درماجرای گرگ پاره نشده بود ویعقوب گفت:  چرا پیراهن پاره نشده است ولذا به مکر برادران پی برد. پاره شدن پیراهن از پشت هم باعث نجات یوسف شد. وباز همین پیراهن چشم حضرت یعقوب را بینا کرد.

یوسف قهرمان داستانی است که پیامبر اکرم(ص) می فرمودند:

« از صبر یوسف درشگفتم که وقتی عزیز مصر نیاز به تعبیر خواب پیدا کرد، نگفت تا از زندان آزاد نشوم نمی گویم.  اما زمانی که خواستند او را آزاد کنند بیرون نیامد تا رفع تهمت شود.» [6]

انسان آزاده ای را قرآن مطرح می کند،که حسادت برادران،اسارت درچاه، شهرت ، زنان،زندان،تهمت،ریاست وقدرت دراو اثر نگذاشت. داستان یوسف آیات للسائلین- عبره لا ولی الالباب- هدی ورحمة لقوم یؤمنون است.» [7]

ز:عبدالکریم بی آزار شیرازی:

   «بی آزار شیرازی داستان یوسف را به ده دلیل از بهترین داستان ها می داند ،داستانی واقعی است نه تخیلی وساختگی، گزارش دهنده آن خداوند تعالی است ، واسطه آن پیامبر مصطفی (ص) است، طریق آن وحی الهی است.، قالب آن زیبا ترین حدیث یعنی قرآن است،

 ازنظر فنی جامع بهترین خصوصیات فنی وفنون داستان نویسی است ،  ازنظر محتوا جامع اخلاق وحکمتهای عملی است، زبان داستان بهترین زبان یعنی زبان عربی است،  دارای بهترین اثر،وسیله ای برای تعقل وتفکر است.  دارای جنبه کلی وسمبلیک ،  وانعکاس دهنده داستان پیامبر اکرم(ص) است

(قل هذه سبیلی). »[8]

نکته:تفاسیر در مورد عاقبت زلیخا: آورده اند که:

«چون عزیز همسر زلیخا بدرود گفت به تدریج زلیخا دارائی خود را ازدست داد ومحتاج شد،به دربار یوسف رفت وبه یوسف گفت:  

«سپاس خدا را که بندگان را به خاطر طاعتشان پادشاه وپادشاهان را به علت معصیت شان بنده گردانید»

ودراینجا زلیخا از یوسف عذرخواهی کرده وتوبه نمود.آنگاه یوسف با اصرار ملک با وی ازدواج کرد ووقتی با وی ازدواج کرد متوجه شد که چون عزیز خواجه بوده وی همچنان باکره مانده است.ویوسف بروی گفت:

اکنون این بهتر است یا آنچه را که درزمان حیات عزیز قصد داشتی؟ » [9]

ح:محمد حسینی:

ایشان بحث جالبی درمورد ریخت شناسی قصه های قرآن همراه با نموداری از قصه ی حضرت یوسف (ع)آورده است،که شرح آنرا به همراه نمودار در صفحة بعد می آوریم.

که شرح آن اینست:  همانطور که میدانید حرکت همه ی پدیده ها مثل اتم حرکت دورانی وباصطلاح  حرکت فلکی است ،یعنی یک هسته در وسط وبقیه بر گرد آن می چرخند ،کعبه ای در وسط قرار دارد  وطواف کنندگان بر گرد آن می چرخند.

طرح آقای حسینی هم بر همین اساس است که تمام امور قصه های قرآن برمحور اقتدار خداوندی میگردد،

وهمه ی اهداف قصه های قرآن هم برای اثبات همین اقتدار وتدبیرات خداوندی می باشد .

البته ریخت قصه یوسف درروایت توراتی برارائه اطلاعاتی به شیوه خطی متمرکز است .

اما در روایت قرآن شیوه ارائه قصه با شیوه روایت مدرن سیال آغاز می شود.

لذا فرم هندسی آن به شکل زیر است»[10]

   ط:تفسیر سورآبادی:

«بعدازسه شبانه روزکه یوسف در چاه بودکاروانی از سوی شام می آمد وبه سوی مصر می شد که سیصد تن بودند،برادران یوسف که نزد آن چاه بودند بدویدند، کاروانیان را گفتند:

این غلام ماست از ما بگریخت،خویشتن را درچاه افکند.ما از وی دلسرد ببود می  بفروشیم .... مالک یوسف را بیست درهم بخرید.

 بقول سعدی:

  بفروخته دین به دنیا از بی خبری                                                           

  یوسف که به ده درهم فروشی چه خری

  تا کنار مصر رسید سراپرده بزد،مالک او را گفت:ای غلام اکنون از عهده وضمان تو بیرون آمدم برو به رود نیل فرو رو غسل کن.

 یوسف برفت وبدان آب فروشد ماهیان همه یکدیگر را آواز دادند که چشم فروگیرید.تا صدیق خدای دراین رود غسل کند.همه جنبندگان نیل چشم فروگرفتند حرمت یوسف (ع) را.تا وی غسل کرد .

چون باز آمد.مالک وی را درحریرپوشید وغلاله لطیف برسراو نهاد، ویوسف را گیسوهایی بود دراز به غایت نیکو وتنش از غایت لطافت بدان جایگاه بود که مغز استخوانهای وی دراستخوان بتوانستی دید.

گویند در کف پای وی خویش بتوانستی دید، .تنش فربه وهفت اندام بغابت بلاحت ورویش بغایت جمال ومویش بغایت حسن وقدش بنهایت ظرافت ونطقش بغایت لطافت...

وی منادی کرد درمصر کسی را حجاب نیست تا اهل مصر پیر وجوان مرد وزن ورضیع وشریف وآزاد وبنده تا مخدرات همه بیرون آمدند تاپیران وبیماران ضعیف ،درمحفه ها می آوردند.وبریوسف نظاره می کردند..»...  مالک یوسف را به گرمابه فرستاد چون برآمد وی را جامه های فاخر پوشانید وگیسوهای وی را به مروارید به پیوست وگوشواره های زرین بجواهر مرصع درگوش وی نهاد وتختی بربالا نهاد ووی را برآن تخت نشاند.» 1

خوب این هم از عتیقه های آقای ابوبکر عتیق نیشابوری  وروحیه ایشان...(علاقه مندان به کتاب ایشان مراجعه کنند ما که به همین مقدار بی نیاز شدیم!)

 5-2-توجه به نفوذ اسرائیلیات درتفسیر داستان های قرآن :

علامه طباطبائی،اسرائیلیات ومنشاء راه یافتن آنها را درروایات اسلامی کاویده وجعلیات یهودیان را  بیان می کند.وآنها را به نقد کشیده وبرآنها مهر باطل می زند.و می فرماید:

«یهود از ناآگاهی وبی سوادی مردم جزیره العرب وتمایل آنها به شناخت اسباب وعلل ومبداء آفرینش وحادثه های هستی وشهرت داستانهای ملل وپیامبران دربین مردم وبه اجمال آمدن قصه های انبیاءدرقرآن وعلاقه به قصه سرایی وقصه پردازی درعرب استفاده کرده ، وبا نفوذی های  خود اسرائیلیات ونصرانیات را دربین صحابه وتابعین نشر داده وایجاد شبهه می کرده اند.وبه ساحت مقدس انبیاء وحتی ملائک جسارتها وتهمت ها روا می داشتند.» [11]

همچنین آقای حسینی هم پس از آوردن سخن ابن خلدون مبنی براین که«خرافات اهل کتاب درکتب تفسیر ما راه یافته» می فرماید:

«در بررسی قصه های قرآن وکشف پیام های آن باید از خود قرآن وظهورهای کلامی آن وشواهد وقرائن از آیات دیگر مدد جست. وهرگونه گرویدن به اسطوره های برخاسته از انجیل وتورات تحریف شده وافسانه های هندی وچینی گرچه آراء ومکتویات مفسران ونویسندگان اسلامی باشد جزاحتجاب از حقیقت ثمری ندارد.»[12]

درپایان این بخش دلیلی خواهم آورد در مورد اینکه تورات وانجیل تحریف شده وسرهم بندی شده هستند.  چنا نکه : درداستان یوسف در تورات از پادشاه مصر به فرعون تعبیر می کند، اما درقرآن وی را به عنوان ملک نام می برد زیرا در دو قرن 17 و18 قبل از میلاد از پادشاه مصر به ملک تعبیر می کرده اند

 ولی فرعون لقبی است که زمان اخناتون به این طرف به پادشاهان مصر اطلاق شده است. امّاکتاب مقدس نویسان« حاکم دوره ی موسی (ع)را فرعون گفته اند.

یعنی از زمان خانواده هجده هم به بعد» ولی برعکس تورات ،که این اشتباه را کرده است، امّا قرآن این کلام الهی که سخن خداست، هرگز اشتباه نکرده است ،  و اورا ملک نامیده است.

 5-3-نقد و تشریح فنی وهنری داستان حضرت یوسف (ع) به نظر اینجانب:

5-3-1- واقع گرایی درداستان های قرآن:

قصه یوسف (ع) درچهار چوب مکتب ادبی واقع گرایی می باشد. واز نوع داستان بلند ومبتنی برشخصیت وماجرا بوده وبا هدف القاء درستکاری وتقوی وتسلط تدبیر مدبرانه ی حاکمیت اراده الهی برهستی می باشد.

چنانکه در دایره المعارف اسلامی مصاحب آمده است:

«دریکی ازداستانهای قدیم مصر که مربوط به عهد رامسیس دوم است حکایتی شبیه به حکایت یوسف وزلیخا آمده است.»

واین میرساند که این داستان واقعی است.

5-3-2- محتوی وپیام:

محتوی وپیام داستانهای قرآن به عالی ترین نحو ومتناسب با حال مخاطبان درهر زمانی وبرای هر مکانی بیان شده است.

وعجیب اینکه هیچ پیامی پیام دیگر را کم رنگ نمی کند. واینطور نیست که برای رسیدن به یک هدف،اهداف دیگر را کم رنگ کند.  بعنوان مثال  توجه کنید به داستان مورچه وملخ که این اشتباه را دارد:

«ملخی درزمستان به مورچه ای می گوید:« یک ذره از ذرت خودت به من بده» ولی مورچه می گوید:«درتابستان چه می کردی؟»ملخ می گوید:  «مشغول آواز خواندن بودم»مورچه می گوید:«پس بهتر است درزمستان هم مشغول رقصیدن باشی!.»

دراین داستان مورچه ملخ را مسخره می کند وبه او چیزی نمی دهد،به این علت که او اهل کار نبوده است! درحالی که نویسنده غافل است که آواز خواندن وشعر سرودن وسخن رانی کردن درمسیر صحیح خودش یکی از کارهای هنری ومهم است!

یعنی نویسنده ،هنر مورچه را می بیند اما هنر ملخ را هرگز ندیده است!

اما قرآن هرگز چنین اشتباهاتی را نمی کند .  از آن گذشته داستان یوسف یک نگاه نو به زندگی می دهد، ونگاه ها را ازآن زندگی پراز شهوت وابتذال مصر، بر می گرداند ومتوجه یک نورانیت وعظمت دیگر به نام پاکدامنی وعفت می کند.

 وحتی پیامهای فرعی داستان های قرآن هم نمایش آثار زیانبار حسادت وکبر وجهل است وهمچنین نمایش آثار حیات بخش وعزت آفرین پاکدامنی ودرستکاری وتقوی می باشد.همانطورکه  درکلام یوسف جلوه میکند،آنجا که می گوید:

«من تجاوز نمی کنم،چون اربابم مرا گرامی داشته است»

 ویا آنجا که می فرماید:

«اگر دیدن برهان رب نبود یوسف هم گناهکار می شد»

زیرا اگر مفهوم این دو آیه را توجه کنیم وهر مردی یا زنی به فکر محبت همسرش یا محبت خدایش باشد خیانت نمی کند.

واگر کسی برهان پروردگار را دراین رابطه ببیند،دیگر هرگز دست به خیانت نمی زند تا جامعه ی سالم وبا نشاط وفرزندانی نرمال از نظر روحی داشته باشد.

وگر نه اگر خیانت باب شود دیگر شیرازه جامعه وخانواده از هم پاشیده می شود ومحبت پدر وفرزندی وعلاقه ها رنگ می بازد وکودکان خوب پرورش نمی یابند وعقده ها ونابسامانی ها  زیاد شده وحرام زاده ها عالم گیر می شوند.

5-3-3-شروع وپایان درداستان حضرت یوسف:

داستان با یک شروع جذاب یعنی با یکی از اسرار آمیزترین چیزهای این عالم که همان مسئله ی خواب باشد شروع می شود.

 ویکی از دلائلی هم قرآن روی مسئله ی خواب این همه مانور می دهد،مسئله ی ارتباط خواب با عالم برتر وعالم معنی وجهان دیگر است، که مورد نظر قرآن می باشد،

لذا خواب های یوسف و ملک را مطرح می کند.یعنی سه تا خواب حساس همراه با تعبیر حقیقی آنها! چه آغاز وچه تعلیقی بهتر ازاین برای داستان سراغ دارید؟

  وداستان با آن شروع زیبا وپس از طی جریانات با تعبیر همان خواب اول پایان می پذیرد واینکه یوسف وبا دست خالی وپاک بسوی پروردگارش  روی می آورد ومی گوید:

«پروردگارا  تو مرا ازاین ملک وحکومت نصیبی عطا کردی واز تأویل وتفسیر حادثه ها تعلیمم دادی وآگاهم کردی. تو ای گسترنده ی آسمان ها وزمین تو فقط تنها سرپرست و ولی منی، هم در دنیا وهم درآخرت. تو مرا مسلمان بمیران وبرزمره نیکوکاران ونیکواندیشان پیوندم بده»

واین آخرین صحنه نمایش است  ببین که چه  زیبا ختامی است!



[1] . طبرسی، ف.،تفسیر مجمع ا لبیان 1374 ،ذیل تفسیر سوره ی یوسف.

[2]. املی،ج .، تسنیم  ، 1381،  ج3،ص514.

[3] . همان،ص71.

[4] . فعال عراقی ،ح.، داستانهای قرآن وتاریخ انبیاء درالمیزان، پیشگفتارکتاب ، 1378،ص 49 .

[5] . سیّدقطب،.،تفسیر فی الظلال القرآن جزء 12 «به نقل از آقای حسینی»ص292 به بعد

[6] . تفسیر الطیب البیان به نقل ارپاورقی ذیل:

[7] . قرائتی،م .، تفسیر نور، 1383،ص.

[8] . بی آزار شیرازی،ع.، از عمق چاه تا اوج ماه ،1381، ص 301.

[9]  . طبرسی،ف.، مجمع البیان1374 ، ج 4 ص 77 و« تفسیر البیان ج 4 ص 281.

[10]  . حسینی، م.، ریخت شناسی قصه های قرآن،1382،ص...

1.  عتیق نیشابوری ،ا.،- فرهنگ ترجمه وقصه های قرآن، قرن پنجم،  صفحه 15  ««با تحقیق وتدوی دکتر محمد جاوید صباغیان از انتشارات آستان قدس رضوی 1368»»

[11] . فعال عراقی،ح.،داستان های قرآن در المیزان،1378،ص66.

[12] . همان،ص.

هنر -داستان -قرآن(51)

 4-1-آغاز داستان وخواب های یوسف :

کتاب  مقدس با بحث پیدایش  وپس از نوشتن مطالب عجیب وغریبی که با شأن پیامبران خدا سازگاری ندارد ، شروع می شود بعنوان مثال :

«خداونـد (به یعقوب در خواب) گفت ؛ من خداوند ، خدای ابراهیم وخدای پدرت اسحاق هستم زمینی که روی آن خوابیـده ای از آن تـوست من آنرا به تو ونسل تو می بخشم. فرزندان تو چون غبار بی شمار خواهند شد...یعقوب گفت : اگر مرا بسلامت به خانه پدرم بازگردانی ، آنگاه تو خدای من خواهی بود! »[1]

          واز   صفحه 37 ،  شمـاره 37  داستان حضرت یوسف (ع)  در کتاب مقدس  تحت عنوان خوابهای یوسف ، شروع می شود وچنین می نویسد :

« یـوسف کـارهای نـاپسنـدی را کـه از آنـان  ( بـرادران نـاتنی اش ) سـرمـی زد به پدرش خبر می داد !

یعقوب ،  یوسف رابیش از سـایر پسرانش دوست می داشت، زیرا یوسف در سالهای آخر عمرش به دنیا آمده بود! پس جامه های رنگارنگ به یوسف می داد !

 برادرانش متوجـه شدند که پدرشـان او را بیشتـر از آنها دوست می دارد . در نتیجه آنقدر از یوسف متنفر شدند که نمی توانستند به نرمی با او سخن بگویند!

  یک شب یوسف خوابی دیـد وآنـرا برای برادرانش شرح داد . این موضوع باعث شد کینه آنها نسبت بـه یوسف بیشتر شود. او بـه ایشـان گفت :  

« گوش کنید تا خوابی را که دیده ام برای شمـا تعریف کنم . در خواب دیدم که مـا در مزرعه بـافـه هـا را می بستیم. نـاگاه بافه من بر پا شد وایستـاد و بـافه های شما دور بـافـه من جمع شدند وبه آن تعظیم کردند،»   برادرانش به وی گفتند :

« آیا می خواهی پادشاه شوی وبر ما سلطنت کنی ؟ » لذا سخنان یوسف بر کینه برادران او افزود. ! یوسف بار دیگر خوابی دیده ، وآن را برای برادرانش چنین تعریف کرد:  

«خواب دیدم که آفتاب وماه ویازده ستاره به من تعظیم می کردند.» این بار خوابش را برای پدرش هم تعریف کرد؛ ولی پدرش اورا سرزنش نمودگفت:

 «این چه خوابی است که دیده ای؟آیا واقعاً من ومادرت وبرادرانت آمده! پیش تو تعظیم خواهیم کرد؟» برادرانش به او حسادت می کـردند ، ولـی پدرش دربـاره خوابی که یوسف دیـده بود. می اندیشید.»[2]

     حال می پردازیم به نقد این بافته ها:

 به  گفته های این کتاب مقدس بیاندیشیـد و ببینیـد ،  آیـا نویسنـده قصه بـه بهترین نحو ، دشمنی برادران یوسف رابایوسف طبیعی وموجه نشان نداده است؟

آیایعقوب ویوسف رامحکوم نکرده است؟ آیا این در شأن پیامبر خداست که،یوسف رابه این علت دوست بداردکه در سالهای آخرعمرش به دنیاآمده است!

و برای اوپیراهن های رنگارنگ بخرد ( آنهم نه پیراهن بلکه پیراهن ها !) وبین فرزندانش تفاوت وتبعیض آن هم در امور مادی قائل شود .!  وبازآیا این یوسف است که جاسوسی برادرانش را می کند؟

 وقبل از پدر خوابش را برای برادرانش گفته وحسادت آنها را برمی انگیزدوبعداً برای پدرش تعریف می کند ! آن هم خواب بافه ها ! که البته  در اینجا نویسنده یادش می افتدکه داستان را نمی تواند باخواب بافه های نامشخص ادامه دهد   لذا مجبورمی شود بنویسد یوسف خواب دیگری هم دید، و بعد آن خواب  ستاره ها را هم می آورد . این بار خوابش رابرای پدرش هم تعریف می کند !  وآیا این یعقوب است که از تعظیم کردن آنها بر یوسف تعجب می کند و بـرایش نامفهوم است ؟ !  

حالا برگردید به قرآن وقسمت اولٍ داستان یوسف(ع) رادرسوره ی یوسف  مرورکنید.و ببینید .که قرآن  داستان را چگونه شروع کرده وچه زیبا  از همان اوّل مثل طلوع سپیده به دلها نور وامید و شوق می دهد.

 «  به نام خداوند رحمتگر مهربان‏

الف‏، لام‏، راء. این است آیات کتاب روشنگر. ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم‏، باشد که بیندیشید.  ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحى کردیم‏، بر تو حکایت مى‏کنیم‏، و تو قطعاً پیش از آن از بى‏خبران بودی.

 [یاد کن‏] زمانى را که یوسف به پدرش گفت‏: «اى پدر، من [در خواب‏] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم‏. دیدم [آنها] براى من سجده مى‏کنند [یعقوب‏] گفت‏:

«اى پسرک من‏، خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى مى‏اندیشند، زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است

 و این چنین‏، پروردگارت تو را برمى‏گزیند، و از تعبیر خوابها به تو مى‏آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام مى‏کند.»[3]

   در اینجا انگار هستی آینه ی حق نمای اندیشه یعقوب است واو از ماوراء زمان ومکان سخن می گوید! این کجا؟ ورفتار آن مرد سـاده لوح و بحث های شـاه و سلطنت و جـاسوسی (که تماماً از باطن دنیا طلب وریاست طلب یهودی ها ریشه گرفته  و در کتاب مقدس آمده) کجا  !

 4-2- فروختن یوسف:

        در قسمت بعدی مترجمِ تفسیری کتاب مقدس آورده است:

«یعقوب به یوسف گفت«برادرانت درشکیم مشغول چرانیدن گله ها هستند . بروببین اوضاع چگونه است؟ آنگاه برگرد وبه من خبر ده.»[4]

 نقد: یعنی حضرت یعقوب یوسف را بـرای جـاسوسی فـرستـاده است!

 امّا قـرآن می فـرمایـد برادران با التماس اورا از کنار یعقوب بردند!)،به این آیات توجه کنید:

 «فردا او را با ما بفرست تا [در چمن‏] بگردد و بازى کند، و ما به خوبى نگهبان او خواهیم بود.» گفت‏:  «اینکه او را ببَرید سخت مرا اندوهگین مى‏کند، و مى‏ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.» گفتند:

«اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهى نیرومند هستیم‏، در آن صورت ما قطعاً [مردمى‏] بى‏مقدار خواهیم بود.»  

پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند].

 به او وحى کردیم که قطعاً آنان را از این کارشان (در حالى که نمى‏دانند) با خبر خواهى کرد.  و شامگاهان‏، گریان نزد پدر خود [باز] آمدند»[5]

کتاب مقدس ادامه میدهد:  .

«سرانجـام یوسف به دوتان (محـل بـرادران) رفت. همیـن که برادرانش از دور دیدند که یوسف می آید ،تصمیم گرفتند اورا بکشند،که رثو بین مانع کشتن شده ، لذا آنها یوسف را در چاهی که آب نداشت انداختند؟!»[6]

نقد:

اگرچاه بدون آب است پس کاروان برای چه برسرآن می آید؟! ویااصولاً چاه بدون آب برای یوسفی که بقول کتاب مقدس هفده ساله است چه خطری دارد که به جای کشتن ،اورا در چنین چاهی بیاندازند وآنوقت خودشان هم مشغول خوردن غذا شوند؟ !

( به نظرم این نوشته ها در قرن (17با18.م ) است که نویسنـده کتـاب مقـدس باید برای خوردن عصرانه مدتی قلم را بر زمین بگذارد ویوسف را در چاه رها کند، تا خستگی نوشتنش  با نوشیدن  قهوه ای رفع شود؟! وآنگاه ادامه  دهدکه :

« ناگاه از دورکاروان شتری را دیدند که بطرف ایشان می آمد،آنها  هم تاجران اسماعیلی بودند![7]

امّا نقد:

چندین بارلفظ اسماعیلی دراین جریان بعنوان کاروان اسماعیلیان ویاتاجران اسماعیلی آمده است آن هم تاجرانی که بچه ی مردم را خریداری کرده واسیر می کنند،ودر حقیقت می ربایند!

آیا نویسنده از آوردن ایـن کلمه چـه چیزی را می خواهـد بطور تـداعی معـانـی القاءکند؟! عذر می خواهم آیا در اینجا با توجه به بقیه ی بافته های کتاب مقدس در مورد حضرت اسماعیل جدِّ رسول اکرم اسلام«ص»، کینه ای نسبت به اسماعیل وجود ندارد؟

در ادامه کتاب مقدس می آورد که:

         یهودا گفت: « نگاه کنید کاروان اسماعیلیان می آید. بیـاییـد یوسف را بـه آنها بفروشید»

برادران یوسف را به بیست سکه نقره فروختند وبزی راسر بریده جامه زیبای یوسف را به خون آن بز آغشته نمودند، سپس جامه را نزد یعقوب بردندیعقوب آنرا شناخت فریاد زد :

« آری این جامه ی پسرم است ؛ حتماً جانور درنده ای اورا دیده وخورده است» ...یعقوب برای پسرش ماتم گرفت.» ![8]

امّا نقـد

: نویسنده می خواهـد برساند که یعقوب گفتة آنان را باور کرد وگفت:  «حیوانی یوسف را دریده وخورده است. » البته نام گرگ را هم نمی آورد، ومی گوید حیوانی، چرا؟ برای اینکه کلمه گرگ در قرآن آمده است ،وآنان بعد از قرآن این ترهات را سر هم کرده اند!

امّا قران عظیم چنین می گوید:

«گوینده‏اى از میان آنان گفت‏:

»یوسف را مکُشید. اگر کارى مى‏کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخى از مسافران او را برگیرند گفتند: »اى پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم‏، و یوسف را پیش کالاى خود نهادیم‏. آنگاه گرگ او را خورد!

 ولى تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمى‏دارى‏ و پیراهنش را [آغشته‏] به خونى دروغین آوردند. [یعقوب‏] گفت‏:

«[نه‏] بلکه نَفْس شما کارى [بد] را براى شما آراسته است‏. اینک صبرى نیکو [براى من بهتر است‏]. و بر آنچه توصیف مى‏کنید، ...

و کاروانى آمد. پس آب‏آور خود را فرستادند. و دلوش را انداخت‏. گفت‏: «مژده‏! این یک پسر است‏!» و او را چون کالایى پنهان داشتند.

و خدا به آنچه مى‏کردند دانا  بود و او را به بهاى ناچیزى «چند درهم‏» فروختند و در آن بى‏رغبت بودند..» [9]

 ببینید قرآن چه یعقوبی را ترسیم می کند ؟ ولی کتاب مقدس چه مرد ساده لوحی را [بعنوان یعقوب] جزء بازیکنان داستانش کرده است

!

4-3-یوسف در مصر:

 کتاب مقدس آورده است:

«تاجران اسماعیلی یوسف را به مصر برده وبه فوطیفار یکی از افسران فرعون فروختند. پس ازچندی نظرهمسرفوطیفار به یوسف جلب شده وبه او پیشنهاد کرد که با وی همبستر  شود.

امّا یوسف نپذیرفتتا اینکه روزی یوسف طبق معمول به کارهای منزل رسیدگی می کرد. آنروز شخص دیگری هم در خانه نبود. پس آن زن چنگ به لبـاس اوانـداخت وگفـت: « با من بخواب» ولی یوسف ازچنگ او گریخت واز منزل خارج شد ، اما لباسش در دست وی باقی ماند .

آن زن چون وضع را چنین دید با صدای بلند فریاد زده ، خدمتکاران را به کمک طلبید وبه آنها گفت:

«شوهرم این غلام عبرانی را به خانه آورده ، حالا اومارا رسوامی سازد! وبه اتاق من آمدتا به من تجاوز کند،ولی چون مقاومت کردم وفریاد زدم،

فرارکرد ولباس خود را جا گذاشت؟»

در نهایت فوطیفار خشمگین شده ویوسف را زندانی کرد.[10]

امّا نقد:

        آیا اینکه لباس یوسف در دست زلیخا باقی بماند ، بهتـر می تواند سند باشد ، یا پاره شدن پیراهنی که هنوز دربریوسف است ؟ وآیا بودن شوهرِ زن دمِ در بهتر است برای باخبر شدن ازجریان ، یا شنیدن خبر مـاوقع از زبـان خدمتکاران ؟ !

حال ببینید قـرآن از این جریـانـات عادی چه ابعاد هنری و تصویری ارائه داده است که نویسنـده کتـاب مقدس حیـران است ونمی داند که بودن پیراهن در دست زلیخا هیچ سندی نیست زیـرا که پیـراهـن خدمتکار خانه را هر وقت می شود برداشت و در دست گـرفت؟ ! وکلاً بـاید دانست با جریانی که کتاب مقدس نقل می کند هیچ تجاوزی اثبات نمی شود.!

امّا قرآن جریان را طوری بیان می کند که هر صاحب فطرت پاکی به حقیقت مطلب اعتراف  می کند. وهمچنین عفت کلام قرآن رادر شرح جریان یوسف وزلیخا مقایسه کنید با جملات کتاب مقدس مثل «همبستر شدن وبا من بخواب،» تاببینید تفاوت از کلام خداست تا کلام مخلوق!

  لذا قرآن چنین پرتو افشانده وبیان می کند :

 «و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت‏:

«نیکش بدار، شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندى اختیار کنیم‏.» و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکنت بخشیدیم تا به او تأویل خواب ها را بیاموزیم‏، و خدا بر کار خویش چیره است ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.

 و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم‏، و نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم‏.  و آن [بانو] که وى در خانه‏اش بود خواست از او کام گیرد، و درها را [پیاپى‏] چفت کرد و گفت‏:

»بیا که از آنِ توام‏!، [یوسف‏] گفت‏: «پناه بر خدا، او آقاى من است‏. به من جاى نیکو داده است‏. قطعاً ستمکاران رستگار نمی شوند  و در حقیقت [آن زن‏] آهنگ وى کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او مى‏کرد.

 چنین [کردیم‏] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم‏، چرا که او از بندگان مخلص ما بود و آن دو به سوى در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [آن زن‏] پیراهن او را از پشت بدرید.

 و در آستانه در آقاى آن زن را یافتند. آن زن گفت‏: «کیفر کسى که قصد بد به خانواده تو کرده چیست‏؟ جز اینکه زندانى یا [دچار] عذابى دردناک شود. [یوسف‏] گفت‏:

«او از من کام خواست‏.»

 و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد:

 «اگر پیراهن او از جلو چاک خورده‏، زن راست گفته و او از دروغگویان است و اگر پیراهن او از پشت دریده شده‏، زن دروغ گفته و او از راستگویان است‏.» پس چون [شوهرش‏] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت‏:

«بى‏شک‏، این از نیرنگ شما [زنان‏] است‏، که نیرنگ شما [زنان‏] بزرگ است.  «اى یوسف‏، از این [پیشامد] روى بگردان‏. و تو [اى زن‏] براى گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده‏ا‏ی.» [11]

نکته:

مشخص است مشی داستان نویس کتابِ مقدس، به نظر من با سنجیدن آیات قرآن وحتماً بعد از قرآن این جملات پیش پا افتاده را سرهم بندی کرده است!

واین ادعا در جریان زندانی شدن یوسف ونقل خوابهای آن دو زندانی ، کاملاً روشن می شود، که نویسنده نتوانسته خیلی پارا از حریم آنچه در قرآن آمده فراتر بگذارد. ومجبور شده است که همپای نقل قرآن جلو بیاید ، مگر در شاخ وبرگ دادن به وقایع!

به همین جهت کتاب مقدس  در نقل خواب نفر اول آورده است:

 «من جام شراب فرعون را در دست داشتم ، پس خوشه های انگور را چیده ، در جام فشرده وبه او دادم تا بنوشد.»[12]

تعبیر خواب نفر دوّم را هم نزدیک به قرآن نقل می کند ، الّا اینکه به طور مستقیم خبرِ به دار زدن اورا می دهد! در همچنین  از آن جریان  هدایت ها ودر س های یوسف وتبلیغ یکتا پرستی در زندان برای زندانیان  هیچ خبرو اثری  در کتاب مقدس نیست که نیست؟

 چرا که ، نویسنده داستان نگرانی اش مثل نگرانی خدا ( مسئله توحید ویکتا پرستی امت ها) نبوده است که در کتاب مقدس بیاورد.!

4-4- خوابهای فرعون :

کتاب مقدس ادامه می دهد : 

«دوسال بعد از این واقعه شبی فرعون خواب دید که کنار رود نیل ایستاده است، ناگاه هفت گاو چاق وفربه از رودخانه بیرون آمده، شروع به چرخیدن کردند بعد هفت گاو دیگر از رودخانه بیرون آمدند، وکنار آن هفت گاو ایستادند ولی اینها بسیار لاغر واستخوانی بودند. سپس گاوهای لاغر گاوهای چاق را بلعیدند. آنگاه فرعون از خواب پرید.

او باز خوابش برد وخوابی دیگر دید این بار دید که هفت خوشه گندم روی یک ساق قرار دارند که همگی پر از دانه های گندم رسیده هستند . سپس هفت خوشه نازک دیگر که باد شرقی (نه غربی!)آنها را خشکانده بود. ظاهر شدند، خوشه های نازک وخشکیده خوشه های پر ورسیده را بلعیدند.![13]

امّا نقد: دراینجا هم کتاب مقدس دوتا خواب را برای فرعون نقل می کند تا با خوابهای حضرت یوسف قرینه شود. خواب گاو وخواب خوشه  باخواب ستاره وخواب بافه  که قبلاً آورده بود یعنی بافه ها را آنجا آورده تا خوشه ها را اینجا بچیند !

به هر صورت ما فکر می کردیم واژه ی بلعیدن را برای حیوانات بکار می برند، امّا حالا معلوم شد بنا برابتکارات نویسنده ی کتاب مقدس برای گیاهان  وخوشه ها هم بکار برده می شود!

به نظر اینجانب مشخص است که بیان این خواب خوشه برای فرعون در اثر مطالعه ی تعبیرخواب یوسف در قرآن پیداشده است که بحث خوشه(آنهم موقع انبار گندم ها!) مطرح می شود.

 وگرنه قحطی با همان گاو بیشتر سازگار است، برای اینکه گاو، هم علف های سطح زمین را می خورد وهم زیاد غذا می خورد ، لذا وقتی که قحطی بیاید اول از همه بر روی گاو اثر می گذارد ! چون علف های سطح زمین اول از همه در زمان قحطی آسیب دیده ونابود می شوند

. به نظر من اگر نویسنده می توانست برای خوشه ها هم تعبیر دیگری می آورد ومشخص می شود نتوانسته ودر حصر بندی اعجاز آفرین قرآن گیر کرده ومجبور شده مطلب را این طوری گره بزند وخود را نجات بدهد.

کتاب مقدس  در ادامه می آوردکه:

«رئیس ساقیان یاد یوسف افتاده وبه فرعون حکایت تعبیر خوابها را از جانب یوسف در زندان می گوید. ولذا فرعون فوراً فرستاد تا یوسف را بیاورند ، پس با عجله وی را از زندان بیرون آوردند، یوسف سر وصورتش را اصلاح نمود ولباسهایش را عوض کرد ، وبه حضور فرعون رفت» [14]

نقد:

در این کلمات بیرون آمده  از ذهن نویسنده ی کتاب مقدس توجه کنید ، ایشان طوری مطلب را بیان کرده که انگار یک شاه یا یک رئیس جمهور ، مثلاً یک یهودی را احضار می کند ، او هم سر وصورتش را دو تیغه کرده وپاپیون یا کروات می پوشد تا به حضورعالی جناب  برسد! امّا نظری به قرآن ی بیندازید تا ببینید انبیاء چه عزت نفسی داشته اند !

لذا بقول قرآن وشرح استاد ما دکتر نقی پور فر بدانید که :

 «تایوسف بی گناهی خودش را ثابت نکرد از زندان بیرون نیامد چون که او پیامبر خداست باید در بین مردم وجه ی قابل قبولی داشته باشد، تا بتواند رسالتش را انجام دهد»[15]

بنابراین قرآن اینطور تجلّی میکند:

«آ نگاه پس از دیدن آن نشانه‏ها، به نظرشان آمد که او را تا چندى به زندان افکنند.  و دو جوان با او به زندان درآمدند. [روزى‏] یکى از آن دو گفت‏:

«من خویشتن را [به خواب‏] دیدم که [انگور براى‏] شراب مى‏فشارم‏»؛ و دیگرى گفت‏:  

«من خود را [به خواب‏] دیدم که بر روى سرم نان مى‏برم و پرندگان از آن مى‏خورند. به ما از تعبیرش خبر ده‏، که تو را از نیکوکاران مى‏بینیم‏.» گفت:  «غذایى را که روزى شماست براى شما نمى‏آورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر مى‏دهم پیش از آنکه [تعبیر آن‏] به شما برسد.

 این از چیزهایى است که پروردگارم به من آموخته است‏. من آیین قومى را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده و آیین پدرانم‏، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نموده‏ام‏. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم‏. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است‏، ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمى‏کنند.

اى دو رفیق زندانیم‏، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟  شما به جاى او جز نام هایى [چند] را نمى‏پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده‏اید، و خدا دلیلى بر [حقانیت‏] آنها نازل نکرده است‏.

فرمان جز براى خدا نیست‏. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست‏، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند  .

اى دو رفیق زندانیم‏، اما یکى از شما به آقاى خود باده مى‏نوشاند، و اما دیگرى به دار آویخته مى‏شود و پرندگان از [مغز] سرش مى‏خورند. امرى که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت و [یوسف‏] به آن کس از آن دو که گمان مى‏کرد خلاص مى‏شود، گفت‏:

 «مرا نزد آقاى خود به یاد آور.» و[لى‏] شیطان‏، یادآورى به آقایش را از یاد او برد؛ در نتیجه‏، چند سالى در زندان ماند.  و پادشاه [مصر] گفت‏:

 »من [در خواب‏] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را مى‏خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه‏] خشگیده دیگر. اى سران قوم‏، اگر خواب تعبیر مى‏کنید، در باره خواب من‏، به من نظر دهید. گفتند:

 «خوابهایى است پریشان‏، و ما به تعبیر خوابهاى آشفته دانا نیستیم‏.» و آن کس از آن دو [زندانى‏] که نجات یافته بود و پس از چندى «یوسف را» به خاطر آورده بود گفت‏:  

«مرا به [زندان‏] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم .» اى یوسف‏، اى مرد راستگوى‏، در باره [این خواب که] هفت گاو فربه‏، هفت [گاو] لاغر آنها را مى‏خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه‏] خشگیده دیگر؛ به ما نظر ده‏، تا به سوى مردم برگردیم‏، شاید آنان [تعبیرش را] بدانند.

 گفت‏:  «هفت سال پى در پى مى‏کارید، و آنچه را درویدید «جز اندکى را که مى‏خورید» در خوشه‏اش واگذارید.  آنگاه پس از آن‏، هفت سال سخت مى‏آید که آنچه را براى آن [سالها] از پیش نهاده‏اید «جز اندکى را که ذخیره مى‏کنید» همه را خواهند خورد آنگاه پس از آن‏، سالى فرا مى‏رسد که به مردم در آن [سال‏] باران مى‏رسد و در آن آب میوه مى‏گیرند.» و پادشاه گفت:

 «او را نزد من آورید.» پس هنگامى که آن فرستاده نزد وى آمد، [یوسف‏] گفت‏:  

«نزد آقاى خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانى که دستهاى خود را بریدند چگونه است‏؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است [پادشاه‏] گفت‏:  

«وقتى از یوسف کام [مى]خواستید چه منظور داشتید؟»  زنان گفتند:  «منزه است خدا، ما گناهى بر او نمى‏دانیم‏،» همسر عزیز گفت‏: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که‏] از او کام خواستم‏، و بى‏شک او از راستگویا ن است .»یوسف گفت‏: «این [درخواست اعاده حیثیت‏] براى آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم‏، و خدا نیرنگ خائنان را به جایى نمى‏رساد. »[16]

4-5-یو سف در جایگاه اصلی خود:

بر اساس نظر کتاب مقدس یوسف به جایگاه اصلی خود فراخوانده می شود. وتعبیر هر دو  خواب فرعون  توسط یوسف به یک نحو ارائه می شود وراه حل نجات از قحطی را هم یوسف بیان می کند،

 وسر انجام  طبق روایت کتاب مقدس فرعون می گوید:

          «چه کسی بهتر از یوسف می تواند از عهده این کار برآید مردی که روح  خدا در اوست. »[17]

نقد:

         در اینجا علت لیاقت یوسف را وجود روح خدا در او می داند، البته آوردن کلمه ی روح خدا هم در اینجا جای بحث دارد ! (باید به تأکیدات قرآن و توجه قرآن روی این کلمه وعقیده روح در مسیحیت توجه کرد.) این در حالی است که قرآن علت لیاقت یوسف را نگهبانی خوب ،امین بودن  ودانائی می داند. زیرا که این دو با مسؤلیّت او در آینده هماهنگی وسنخیّت دارد.

 لذا نویسنده کتاب مقدس در دو سطر بعد تحت تأثیر قرآن یادش می آید که فول کرده لذا ادامه می دهد که فرعون گفت:

 «پس داناترین وحکیم ترین شخص تو هستی هم اکنون تو را بر این امر مهم می گذارم . تو شخص دوم سرزمین مصر خواهی شد»[18]

نقد:

سپس نویسنده کتاب مقدس بحث زنجیر طلا وعرابه سلطنتی ولباس فاخر وانگشتر سلطنتی را به میان می آورد. ودختر کاهن را هم به عقد یوسف در آورده که دو پسر به نام منسی(فراموشی) وافرایم (پرثمر) را برای یوسف تدارک می بیند. تا نعمت کامل گردد و از عظمت های دنیائی یوسف هیچ کم نداشته باشد وبه همه چیز برسد!  

ودر نهایت هم قحطی آمد ویوسف، فروش غله را به مردم که از خارج می آمدند آغاز کرد ودر نهایت همه مصر وحیوانات مصر وحتّی مردم مصر را هم ازآن فرعون کرد! توخود بخوان ذهن حرص ومعامله گر یهودی را از این نوشته ها!)

امّا ببینید و تماشا کنید قرآن چگونه سیاست وحکومت داری وزندگی حضرت یوسف را بیان می دارد:

 « و پادشاه گفت‏: «او را نزد من آورید، تا وى را خاص خود کنم‏.»پس چون با او سخن راند، گفت‏: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى‏.»  [یوسف‏] گفت‏: «مرا بر خزانه‏هاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم‏ و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم‏، که در آن‏، هر جا که مى خواست سکونت مى‏کرد.

هر که را بخواهیم به رحمت خود مى‏رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمى‏سایم‏.   و البته اجر آخرت‏، براى کسانى که ایمان آورده و پرهیزگارى مى‏نمودند، بهتر است»[19]

4-6-آمدن برادران نزد یوسف:

کتاب مقدس به مصر آمدن برادران  یوسف راچنین طرح می کند:

«هرچند برادرانش را شناخت اما ایشان اورا نشناختند یوسف به آنها گفت : «شما جاسوس هستید وبرای بررسی سرزمین ما به اینجا آمده اید.»[20]...«ای سرور، ما برادریم وپدرمان در سرزمین کنعان است. برادر کوچک ما نزد پدرمان است . ویکی از برادران ما هم مرده است.،یوسف گفت: « فقط در صورتی حرفهـای شمـا ثـابت می شود که برادر کـوچکتـان هم به اینجا بیاید وگرنه به حیات فرعون قسم که اجازه نخواهم داد که از مصر خارج شوید» آنگاه هم آنها را به مدت سه روز به زندان انداخت ، در روز سوم به ایشان گفت:

 «من مرد خدا ترسی هستم، پس آنچه به شما می گویم انجام دهید تا زنده بمانید.و اگر شما واقعاً افراد صادقی هستیدیکی از شما در زندان بماند وبقیه با غلّه ای که خریده اید نزد خانواده های گرسنه خود برگردید .

ولی شما باید برادر کوچک خـود را نـزد مـن بیاورید. به این طریق به من ثابت خواهد شد که راست گفته اید . ومن شما را نخواهم کشت.» آنها این شرط را پذیرفتند

یوسف به نوکرانش دستور داد . تا کیسه های آنها را از غله پر کنند ضمناً مخفیانه به نوکران خود گفت:  « که پولهایی را که برادرانش برای خرید غله پرداخته بودند ، در داخل کیسه هایشان بگذارند وتوشه سفر به آنها بدهند

هنگام غروب آفتاب وقتی که برای استراحت توقف کردند، یکی از آنها کیسه خود را باز کرد تا به الاغ ها خوراک بدهد، ودید پولی که برای خرید قله پرداخته بود ، در دهان کیسه است! پس به برادرانش گفت: «ببینید پولی را که داده ام در کیسه ام گذارده اند» «از ترس لرزه بر انام آنها افتاده به یکدیگر گفتند:«این چه بلایی است که خدا برسر ما آورده است؟»... ( آنها وقتی در کنعان ) کیسه های خود را باز کردند دیدند پولهایی که بابت خرید غله پرداخته بودند داخل کیسه های غله است . آنها وپدرشان از این پیش آمد بسیار ترسیدند! [21]

اما نقد:

آیا از حضرت یوسف که پیامبر الهی است بعید نیست که به نام فرعون قسم بخورد؟ وآیا نویسنده داستان کتاب مقدس که این جمله را از زبان قهرمان داستان خود می گوید دنبال چه هدفی است؟ آیا تهدید به کشتن افراد بی گناه   یعنی برادران یوسف وگفتن این جملات تهدید آمیز  از زبان یک  پیامبر معصوم  و الهی است؟ یا از زبان یک سیاسی کار یهودی ؟

آیا اگر برادر دیگر آنها آمد این اثبات کننده عدم جاسوسی می تواند باشد. مثـل اینکه به کسی بگوییم اگر تو هویج خوردی معلوم می شود سخن تو راست است؟! وهمچنین این هم از عجایب داستان است که از مرکب اهل کنعان به عنوان الاغ نام می برد نه اسب یا شتر!؟نویسندة کتاب مقدس  درپی تحقیر چه کسانی است! معلوم است که از شتر نباید نام ببرد چون شتر یادآورمحمد وعرب است لذا هرگز نباید مطرح شود یا اگر مطرح شود به شکل بدی باید باشد!

ومعلوم نمی شود به این مطلب که پول های آنان درکیسه آنهاست درراه پی بردند یا درکنعان وخلاصه  کِی پی بردند؟ ومعلوم نمی شود چرا با دیدن پول ها آنقدر ترسیدند؟ وا ازآن بعنوان بلای آسمانی نام بردند !

و همچنین درجای دیگر آورده است که مردم دیگر جاهای مصرازچوپانان نفرت دارند.ومعلوم هم نیست چرا نفرت دارند؟آنهم از چوپانان نه از غارتگران،دزدان،و

جاسوسان،تجاوزکاران ! وضمناً آیا این مطالب  ارتباط زیادی  با چوپانی انبیای الهی ندارد؟!

کتاب مقدس ادامه می دهد که:

«به واسطه اینکه از گرسنگی نمیرند یعقوب مجبور می شود بنیامین را همراه آنها بفرستد» یوسف بنیامین را همراه آنها دید.به ناظر خانه خود گفت : 

«امروز ظهر این مردان با من نهار خواهند خورد. یوسف چون برادر تنی خود را دید...به او گفت:  پسرم ! خدا تورا برکت دهدیوسف به جایی خلوت شتافت ودرآنجا گریست،سپس صورت خود را شسته نزد برادرانش باز گشت ودرحالی که برخود مسلط شده بود دستور داد غذا بیاورند... وبرای بنیامین پنج برابر سایرین غذا کشید!؟ وبعد هم می گویدپنج دست لباس وچقدر نقره برای بنیامین بدهند![22]

نقد:

آیا محبت یوسف به بنیامین از سنخ غذا ولباس ونقره است ویا اینکه اینها آرزوی یهودیان است؟ تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل!

کتاب مقدس ادامه می دهد:

«وقتی برادران آماده حرکت شدند...یوسف به ناظر دستور داد،جام نقره اش را با پولهای پرداخت شده درکیسه بنیامین بگذارد.ناظر هم آنچه را یوسف به او گفته بود انجام داد.برادران صبح زود برخاسته،الاغهای خود را بار کردند وبه راه افتادند. اما هنوز از شهر زیاد دور نشده بودند که یوسف به ناظر گفت:

«بدنبال ایشان بشتاب وچون به ایشان رسیدی بگو:  «چرا به عوض خوبی بدی کردید»؟ چرا جام مخصوص سرور مرا که با آن شراب می نوشد وفال می گیرد دزدید؟ آنها گفتند:

«جام را پیش هرکس که پیدا کردید او رابکشید وبقیه ما هم بردة سرورمان خواهیم شد»یوسف گفت:

«بسیار خوب ولی فقط کسی که جام را دزدیده باشد،غلام من خواهد شد وبقیه شما می توانید بروید» وخلاصه ، ناظر جام را درکیسه بنیامین یافت ویوسف ازایشان پرسید: «چرا این کار را کردی،آیا نمی دانستید مردی چون من به کمک فال می تواند بفهمد ! ؟[23]

نقد:

اولاً جام مخصوص سرور را جامی می داند که شراب درآن می نوشد وبا آن فال می گیرد .آیا کار حضرت یوسف فال گیری است ونوشیدن شراب وحتماً با مستی تمام هم تعبیر خواب می کرده است!؟

آیا این یک تهمت به نبی الهی نیست؟ نویسنده کتاب مقدس چرا اینطور با دشمنان انبیا،که به انبیا تهمت ساحری وطائر بازی می زنند هماهنگی می کند؟!و

نویسندةکتاب مقدس ادامه می دهد:

« وقتی که، یوسف گفت: «فقط شخصی که جام را دزدیده است غلام من خواهد بود وبقیه شما نزد پدرتان برگردید.یهودا گفت: «اگر این جوان که جان پدرمان به اوبسته است همراه من نباشد پدرمان از غصه خواهد مرد.( دراینجا)،یوسف دیگر نتوانست خودداری کند. پس به نوکران خود گفت: «همه از اینجا خارج شوند،پس ازاینکه همه رفتند واورا با برادرانش تنها گذاشتند.او خود را به ایشان معرفی کرد وگفت:

« خود را سرزنش نکنید،آری خدا بود که مرا به مصر فرستاد نه شما» وسرانجام فرعون هم از ماجرا با خبر شده ودستور می دهد به یوسف که: به برادران خود بگو الاغهای خود را بار نموده به کنعان بروند وپدر وهمه خانواده های خود را برداشته به مصر بیایند...(باز هم معرفت فرعون! باید هم چنین نویسنده ای چنین محبت هایی را به فرعون نسبت دهد) درنهایت هم یوسف به هرکدام از آنها یکدست لباس نو هدیه نمود، اما به بنیامین پنج دست لباس وسیصد مثقال نقره بخشید!

....«آنها نزد پدرشان بازگشتند وبه او گفتند:یوسف زنده است.اما یعقوب چنان حیرت زده شد که نتوانست سخنان ایشان را قبول کند!

اما وقتی ارابه ها را دید وپیغام یوسف را به او دادند.روحش تازه شد وگفت باور می کنم پسرم یوسف زنده است! ؟[24]

امّا نقد:

دراینجا می بینید که هیچ آثاری از علم غیب دریعقوب مشاهده نمی شود، و یعقوب با دیدن شواهد، سخن فرزندانش را باور می کند!؟ وهمچنین از ماجرای پیراهن هم خبری نیست! اما بالاخره نتوانست از اعجاز قرآن رد شود چون می بایست یک چشم روشنی درکار باشد لذا با آوردن جملة (روحش تازه شد)کلام را می بندد تا بحث زیبای قرآن یعنی  بینا شدن یعقوب را  به فراموشی بسپارد؟!

امّا حالا ببینید قرآن مسائل را چگونه وچه زیبا واصولی بیان کرده است؟

«و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. [او] آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند.

 و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، گفت‏:  «برادر پدرى خود را نزد من آورید. مگر نمى‏بینید که من پیمانه را تمام مى‏دهم و من بهترین میزبانانم پس اگر او را نزد من نیاوردید، براى شما نزد من پیمانه‏اى نیست‏، و به من نزدیک نشوید.» گفتند:

 «او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست‏، و محققاً این کار را خواهیم کرد.» و [یوسف‏] به غلامان خود گفت‏:  «سرمایه‏هاى آنان را در بارهایشان بگذارید، شاید وقتى به سوى خانواده خود برمى‏گردند آن را بازیابند، امید که آنان بازگردند» پس چون به سوى پدر خود بازگشتند، گفتند:

 «اى پدر، پیمانه از ما منع شد. برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم‏، و ما نگهبان او خواهیم بود.»  [یعقوب‏] گفت‏:  

«آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم‏، بر او امین سازم‏؟ پس خدا بهترین نگهبان است‏، و اوست مهربانترین مهربانان» و هنگامى که بارهاى خود را گشودند، دریافتند که سرمایه‏شان بدانها بازگردانیده شده است‏. گفتند:

 «اى پدر، [دیگر] چه مى‏خواهیم‏؟ این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است‏. قوت خانواده خود را فراهم‏، و برادرمان را نگهبانى مى‏کنیم‏، و [با بردن او] یک بار شترمى‏افزاییم‏، و این [پیمانه اضافى نزد عزیز] پیمانه‏اى ناچیز است‏» گفت‏:

 «هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استوارى ببندید که حتماً او را نزد من باز آورید، مگر آنکه گرفتار [حادثه‏اى‏] شوید.» پس چون پیمان خود را با او استوار کردند [یعقوب‏] گفت‏:

«خدا بر آنچه مى‏گوییم وکیل است» و گفت‏: «اى پسران من‏، [همه‏] از یک دروازه [به شهر] در نیایید، بلکه از دروازه‏هاى مختلف وارد شوید، و من [با این سفارش‏،] چیزى از [قضاى‏] خدا را از شما دور نمى‏توانم داشت‏. فرمان جز براى خدا نیست‏. بر او توکل کردم‏، و توکل‏کنندگان باید بر او توکل کنند»

و چون همان گونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند، [این کار] چیزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمى‏کرد جز اینکه یعقوب نیازى را که در دلش بود، برآورد و بى‏گمان‏، او از [برکت‏] آنچه بدو آموخته بودیم داراى دانشى [فراوان‏] بود، ولى بیشتر مردم نمی دانند.

 و هنگامى که بر یوسف وارد شدند، برادرش [بنیامین‏] را نزد خود جاى داد [و] گفت‏:  

«من برادر تو هستم‏.» بنابراین‏، از آنچه[برادران‏] مى‏کردند، غمگین مباش،»  پس هنگامى که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، آبخورى را در بار برادرش نهاد. سپس [به دستور او] نداکننده‏اى بانگ درداد: «اى کاروانیان‏، قطعاً شما دزد هستید.» [برادران‏] در حالى که به آنان روى کردند، گفتند: «چه گم کرده‏اید؟»گفتند:

 «جام شاه را گم کرده‏ایم‏، و براى هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود.» و [متصدى گفت‏:]«من ضامن آنم‏ » گفتند:«به خدا سوگند، شما خوب مى‏دانید که ما نیامده‏ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده‏ایم‏ »گفتند: «پس‏، اگر دروغ بگویید، کیفرش چیست‏؟»  گفتند:«کیفرش [همان‏] کسى است که [جام‏] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست‏. ما ستمکاران را این گونه کیفر مى‏دهیم پس [یوسف‏] به [بازرسى‏] بارهاى آنان‏، پیش از بار برادرش‏، پرداخت‏.

 آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین‏] در آورد. این گونه به یوسف شیوه آموختیم‏. [چرا که‏] او در آیین پادشاه نمى‏توانست برادرش را بازداشت کند، مگر اینکه خدا بخواهد [و چنین راهى بدوبنماید] درجات کسانى را که بخواهیم بالا مى‏بریم و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است‏.  گفتند: «اگر او دزدى کرده‏، پیش از این [نیز] برادرش دزدى کرده است‏.»

 یوسف این [سخن‏] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد [ولى‏] گفت‏:

 «موقعیت شما بدتر [از او]ست‏، و خدا به آنچه وصف مى‏کنید داناتر است.»

گفتند: «اى عزیز، او پدرى پیر سالخورده دارد؛ بنابراین یکى از ما را به جاى او بگیر، که ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم‏.»  گفت‏:

«پناه به خدا، که جز آن کس را که کالاى خود را نزد وى یافته‏ایم بازداشت کنیم‏، زیرا در آن صورت قطعاً ستمکار خواهیم بود.»پس چون از او نومید شدند، رازگویان کنار کشیدند

 بزرگشان گفت‏: «مگر نمى‏دانید که پدرتان با نام خدا پیمانى استوار از شما گرفته است و قبلا [هم‏] در باره یوسف تقصیر کردید؟ هرگز از این سرزمین نمى‏روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داورى کند، و او بهترین داوران است‏.  پیش پدرتان بازگردید و بگویید»:

« اى پدر، پسرت دزدى کرده‏، و ما جز آنچه مى‏دانیم گواهى نمى‏دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم و از [مردم‏] شهرى که در آن بودیم و کاروانى که در میان آن آمدیم جویا شو، و ما قطعاً راست مى‏گوییم‏.»  

[یعقوب‏]گفت‏:  «[چنین نیست‏،] بلکه نفس شما امرى [نادرست‏] را براى شما آراسته است‏. پس [صبر من‏] صبرى نیکوست‏. امید که خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد، که او داناى حکیم است. »  و از آنان روى گردانید و گفت‏:  

«اى دریغ بر یوسف‏، و در حالى که اندوه خود را فرو مى‏خورد، چشمانش از اندوه سپید شد. [پسران او] گفتند: «به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد مى‏کنى تا بیمار شوى یا هلاک گردى‏.» گفت‏:

«من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا مى‏برم‏، و از [عنایت‏] خدا چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دا نید ،اى پسران من‏، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمى‏شود.»

پس چون [برادران‏] بر او وارد شدند، گفتند: «اى عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه‏اى ناچیز آورده‏ایم‏. بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه‏دهندگان را پاداش مى‏دهد.» گفت‏:  «آیا دانستید، وقتى که نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟»  گفتند:  «آیا تو خود، یوسفى‏؟» گفت‏:

 «[آرى‏،]من یوسفم و این برادر من است‏. به راستى خدا بر ما منت نهاده است‏. بى‏گمان‏، هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى کند» گفتند:  

«به خدا سوگند، که واقعاً خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاکار بودیم‏.»  [یوسف‏] گفت‏: «امروز بر شما سرزنشى نیست‏. خدا شما را مى‏آمرزد و او مهربانترین مهربانان است  این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود، و همه کسان خود را نزد من آورید.»

 و چون کاروان رهسپار شد، پدرشان گفت‏:  «اگر مرا به کم‏خردى نسبت ندهید، بوى یوسف را مى‏شنوم‏ .» گفتند:

« به خدا سوگند که تو سخت در گمراهىِ دیرین خود هستى‏.»  پس چون مژده‏رسان آمد، آن [پیراهن‏] را بر چهره او انداخت‏، پس بینا گردید. گفت‏:  «آیا به شما نگفتم که بى‏شک من از [عنایت‏] خدا چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دنید.» گفتند:  

«اى پدر، براى گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم‏.»  گفت‏:  « به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏خواهم‏، که او همانا آمرزنده مهربان است‏ پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت و گفت‏:

 «ان شاء الله‏، با [امن و] امان داخل مصر شوید.» و پدر و مادرش را به تخت برنشانید، و [همه آنان‏] پیش او به سجده درافتادند، و [یوسف‏] گفت‏: «اى پدر، این است تعبیر خواب پیشین من‏، به یقین‏، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان] به مصر آورد ،پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد، بى گمان‏، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است‏، زیرا که او داناى حکیم است‏.

 «پروردگارا، تو به من دولت دادى و از تعبیر خوابها به من آموختى‏. اى پدیدآورنده آسمانها و زمین‏، تنها تو در دنیا و آخرت مولاى منى‏؛ مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما».

 این [ماجرا] از خبرهاى غیب است که به تو وحى مى‏کنیم‏، و تو هنگامى که آنان همداستان شدند و نیرنگ مى‏کردند نزدشان نبودى و بیشتر مردم «هر چند آرزومند باشى‏» ایمان‏آورنده نیستند.

 و تو بر این [کار] پاداشى از آنان نمى‏خواهى‏. آن [قرآن‏] جز پندى براى جهانیان نیست به راستى در سرگذشت آنان‏، براى خردمندان عبرتى است‏.»[25]

4-7- ملاقات با پدر ومادر

نویسنده ی کتاب مقدس در این مورد  چنین می نگارد:

«وخلاصه یوسف پدرش را درجوشن ملاقات کرده واو را درآغوش می گیرد. یوسف پدرش را نزد فرعون می آورد ویعقوب فرعون را برکت می دهد. [26]

نقد:

فرعون هم درنهایت چه محبت ها که به یعقوب  نمی کند تا جایی که آدم احساس می کند که باید با قلب نویسنده محبوب یهود هم صدا شده وآرزو کند که ای کاش انبیا هم مثل فراعنه ومثل بزرگان یهود اهل بخشندگی وبرکت دادن  بودند!

4-8- قحطی وبرنامه های حکومتی وسیاسی یوسف(ع)

نویسنده ی کتاب مقدس ادامه می دهد:

«قحطی شدت می گیرد، ویوسف تمام پولهای مردم مصر وکنعان را درمقابل غله هایی  که خریده بودند جمع کرد ودر خزانه فرعون ریخت.چهارپایان آنها را وبعد ازآن زمین های آنها را هم از آن فرعون می کند ودرنهایت مردم سراسر مصر غلامان فرعون شدند».[27]

نقد:

این هم حاصل کار یوسف  که اموال وچهارپایان وزمین های  مردم مصر را می گیرد وهمه را برده جناب فرعون می کند ویعقوب را نزد فرعون می برد تا درخدمت فرعون بوده وبه او برکت دهد! وسرانجام هم بدن او را وهم بدن خودش را مثل فراعنه مومیایی می کند یعنی نویسنده کتاب مقدس فرعونیت را تقدس می دهد وحاکمیت می بخشد  وبراستی که نویسنده کتاب مقدس درخدمت فرعون است ویک فرعون منطقی ومهربان وبخشنده درداستانش به تصویر می کشد! زهی سیاسی کاری  !

 ولی از آن طرف  یک چهره ای از فرزندان یعقوب درآخر داستان می آورد که دقیقاً به همین یهودی زاده های اسرائیلی زمان ما می خورد که هیچ بوئی از نجابت وعظمت های انبیاء نبرده اند! و حتی در وصیت یعقوب هم بحث تسخیر زمین است، درست مثل همین کار دولت اسرائیل درزمان ما ! اصلاً روحیه همین روحیه است !  شما دیدید که خدا درقرآن در چند آیه آخر سوره ی حضرت یوسف (ع) در مورد فرجام این دو انبیاء الهی چه وحی کرده بود ؟ وباز در فرازی دیگر که برخلاف سیاق داستان درقرآن  همه چیزشان از آن فرعون شده است ،بحث را برسر این است که:

 « یک پنجم محصول را به فرعون بدهند ،ولی کاهنان ندهند.ولذا هرساله یک پنجم ازتمامی محصول خود را به فرعون می دادند.»[28]

نقد:

در اینجا ما باید برسر مسئله یک پنجم یعنی خمس ورابطه آن با اهل بیت (بجای فرعون)توجه کنیم تا به زیرکی وغرض نویسنده کتاب مقدس بهتر پی ببریم.!

4-9-وصایا:

وبنی اسرائیل درسرزمین مصر درناحیه جوشن ساکن شدند.یعقوب به یوسف وصیت کرد بعد از مردنم جسد را از سرزمین مصر برده ودرکنار اجدادم دفن کن.ودرادامه آمده:

«یعقوب براثر پیری چشمانش ضعیف وتار گشته نمی توانست خوب ببیند.  پس یوسف پسرانش را پیش او آورد.او آنها را بوسید ودرآغوش کشید ودست راست را برسر افرایم ودست چپ را بر سر مسنی(برادر بزرگتر) قرارداد.(یعنی پسر کوچکتر را برتری میدهد البته بدون هیچ دلیلی).  ودرنهایت  هم یعقوب می گوید:«من زمینی را به کمال وشمشیر خود از اموری ها  گرفتم،به تو که بربرادرانت برتری داری،می بخشم.[29]

 آخرین سخنان یعقوب را که نسبت، آدمکشی،خشم،حیوان آزاری،شراب خواری، مرزگستری،بیگاری دهی، نیش زنی ودرندگی را به فرزندانش می دهد!چنین آورده است:

«بنیامین گرگ درنده ای است که صبحگاهان دشمنانش را می بلعد وشامگاهان آنچه را که به غنیمت گرفته ،تقسیم می نماید» ؟![30]

«...بعدازمرگ یعقوب،یوسف دستورداد تا جسد او را مومیایی کنند!  ویوسف هم بعد از 110 سال زندگانی به برادرانش وصیت کرد هنگامی که خدا شما را به کنعان می برد استخوانهای مرا نیز با خود ببرید.

و سرانجام یوسف هم مرد واو را مومیایی کرده ودر تابوتی قراردادند(تا مرده اش هم مثل فرعون باشد وکم نیاورد !).»[31]

 4-10-نتیجه پایانی:

این بود ماجرای پایانی داستان یوسف درکتاب مقدس، که با مقایسه آن با آنچه درقرآن آمده بود،متوجه شدید ودیدید که قرآن چه زیبا حوادث را منطقی بیان می کند، ولی نویسنده کتاب مقدس این پا وآن پا می کند تا از مسیرقرآن نرود ومثلاً برای آوردن بنیامین یک طرحی بریزد.اما درنهایت مجبور می شود همان راه قرآن را اما خیلی بدقواره بپیماید! لذا هم آبروی خود را برده وهم حق را غبار آلود کرده است.

ببینید چگونه یعقوب را با یوسف روبرو می کند وچگونه دریافتن ویا قراردادن وجه برادران یوسف درکوله بار آنها ،دوزبانه می شود.  یا یعقوب هنگام وصیت به یوسف می گوید دستت را زیر ران من بگذار! این جمله هم از آن موذی گریهای نویسنده است،چون دست را اغلب برسینه می گذارند نه زیر ران یا زیر!

.ویا اینکه به پسر ارشدش رئوبین می گوید تو با یکی از زنان من نزدیکی کرده ای؟!

آیا می شود این جملات را کلام خدا دانست؟ آیا یک شخص عادی وفاسد حاضر است چنین نسبت هایی را به پسرش بدهد!؟ وببینید چه سخنانی را به عنوان وصیت برزبان یعقوب  رانده است ؟!

 واز کم حافظه ای نویسنده ی کتاب مقدس  در میان داستان یادش می رود عذر خواهی برادران یوسف را بیاورد ولی درپایان داستان یادش می آید آنهم بعد از مرگ یعقوب لذا این عذرخواهی را درآخر می آورد! بخوانید وتدبر کنید.

 آیا به این نتیجه نمی رسید که نویسنده کتاب مقدس این داستان ها را بعد از خواندن قرآن جهت پوشاندن حق ونابودی معنویت سرهم بندی کرده است!

وبه هدف خود که محو عصمت وعظمت انبیاء وهمچنین حذف ذکرخدا وتوحید می باشد دست یافته است.  

وسرانجام هم استخوان بدون گوشت یوسف یعنی جسد یوسف که  بدترین حالت را از لحاظ روانی درذهن خواننده ی  داستان  تداعی می کند را باقی می گذارد که باید به کنعان منتقل شود !

این کجا و آن یوسف زیبای قرآن کجا !امان از شدت نامردی وبخل و ظلم!!! 



[1] . کتاب مقدس،ص 27.

[2] . کتاب مقدس ،ص 37

[3] .  قرآن آیات،1-6/سوره ی یوسف.

[4] . همان،ص،37.

[5] . قرآن آیه 12-15/سوره یوسف

[6] . کتاب مقدس،ص38

[7]. " " " " " "

[8]. کتاب مقدس،ص38.

[9] . آیه 10-20/سورة یوسف.

[10] . کتاب مقدس،ص40.

[11] . قرآن آیات 21-29/سورة یوسف.

[12] .کتاب مقدس،ص 40.

[13] . کتاب مقدس،ص 41.

[14] . همان،ص 41.

[15] . شرح استاد در کلاس درس

[16] . قرآن آیات 35-52/سوره ی یوسف

[17] . همان ،ص42

[18]. همان ،ص42

[19].  قرآن ،آیات54-57/سوره ی یوسف

[20] . آیا تهمت جاسوسی با روحیه چند جوان که برای گدائی غله آمده اندسازگار است؟ یا با اشتغالات فکری ومأموریت نویسنده ی کتاب مقدس سازگار بوده وچنین اقتضا می کند؟

[21] . کتاب مقدس،ص43.

[22] . کتاب مقدس ،ص45.

[23]. همان 45-46.

[24] . کتاب مقدس،ص48.

[25] . قرآن ،آیات58-104

[26] .کتاب مقدس ،ص48.

[27] . کتاب مقدس ،ص49.

[28] . کتاب مقدس ،ص50..

[29] . کتاب مقدس ،ص 50.

[30] .  کتاب مقدس ،ص،51-52.

[31].  کتاب مقدس ،ص،51-52.

هنر-داستان-قرآن(50)

-7-7-بت جدید وامیدها:

در پایان این بحث هنری وزیبا باید به طرفندی  اشاره کرد که دنیای کفر ونفاق در برابر این زیبایی برای حفظ هوادارانش انجام داده است

 غـربی هـا بت جدیدی را تراشیدید ،بنام سکس، یعنی  همان اطوار نمایش زن برهنه در هر حالتی وتمام فیلم وعکس وسی دی وویدئو وتلویزیون ومجلات ورادیو وساز وآواز واینترنت خود را فقط وفقط بر پایه آن واساس این بت جذاب که هـم ریشه ی درونی روحی وهم ریشه ی حسی جنسی دارد بنـا نهـادند.

که صد البته  این بت برای آنها خیلی کار کرده ومی کند وخواهد کرد.

 ایـن بت تـوانست در بیشتر جاها  چهره زیبـای واقعیت نمـائی آیین پـاک خدایی ومحمدی را تیره وتار کند وبه حاشیه اهل دنیا ببرد .  امّا امید ما این است که  خدا سرّی دارد واسراری ، ودراین دنیا نماها ونمودهائی دارد، که مثل گل بهشتی در هـر شرایطی یکبـاره وغـافلگیرانه سر می کشد وفضا را عطر آگین می کند. وفضاهای خاصی را ایجاد می کند ودر نهایت هم با آن جلوه ی نماد اصلی  تمـام ترفندهای دشمنان  را بـه حاشیه خواهد برد.

یعنی  سرانجام با آمدن آن ماهِ منیر وآن کوکبِ کبیر ، آن شاه ِدلیر وآن نور نیّرِ عارض محمّدی(ص) ، هنر قرآنی با کمال یافتن عقل ها گل می کند ودر نتیجه  پوستِ شب آنها کنده شده و طومار شان پیچیده  خواهد شد.

 وخورشید حق بر همه ی جهان یکنواخت خواهد تابید ورشد خواهد داد . وما نا امید نیستم همانطور که یعقوب در عین اینکه یوسف را ظاهراً از دست داده اما امیدوار است ومی گوید:

«ای پسران من بروید یوسف وبرادرش را بجویید واز رحمت خدا مأیوس نشوید..»

( یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ‏)87

:« اى پسران من‏، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمى‏شود.»

وما هم به جستجوو تلاش  خود برای یافتن یوسف زهرا(س) ادامه خواهیم داد ،تاهم از نور جمال وجلال ربوبی اش وهم از برکات ظهورش بهره مند شویم .

(وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا)81/الاسراء

 و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آرى‏، باطل همواره نابودشدنى است .»

         در اینجـا مـا از بحث ابعـاد فنی و هنـری داستـانهـای قـرآنی فـارغ شدیم، 

وبا بضائت ناچسز خود  ثابت کردیم که آنچه از شـایستگی های هنری که در داستانهای بشری بوده است در داستـانهـای قرآنی  به نحو بهتر وکاملتر از آن وجود داشته است ودارد .

 مقدمه:

دراین فصل برای اثبات بهتر ادعای خود ، نمونه ی زیبا ی داستان حضرت یوسف(ع)را در قرآن همراه با آنچه در مورد یوسف پیامبر در کتب مقدس(تورات وانجیل )آمده بررسی خواهیم کرد. انشاءالله

در کتابی که دوستانم از اصفهان برای من تهیه کرده اند(به نام کتاب مقدس که مجموعه تورات وانجیل است) نامی از نویسنده (یعنی مثلاً ؛ مترجم ونـاشر نیـامده است!) وهیچ علامت مشخصه ای هم ندارد الّا اینکه در پیش گفتـارش نـوشته شـده است :

« بـه علت اینکه ترجمه شصت وهفت سال پیش (1928 .م) کتاب مقدس کمی مشکل بود، لـذا مـا کتـاب را بـه زبـان فـارسی امروزی  همراه بـا تفسیر اصطلاحات نامأنوس ترجمه کردیم وبه عنوان ترجمه تفسیری ارائه می دهیم .»

 البتـه بـه نظـر اینجـانب و به گفته استاد فرزانة ما آقای دکتر ولی اللّه نقی پورفر، در این کتاب دستکاری های هنرمندانه وسیاست گونـه ای شده است .

بعنوان  مثال، بحث کشتی گرفتن یعقوب در فنی ئیل بطور هنرمندانه ای ماست مالی شده است!

به هر صورت ما بحث خود را شروع می کنیم ومنتظر راهنمایی دوستان هستیم.