روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

هنر-داستان-قرآن(45)

3-5-شخصّیت و ماجرا در داستان های قرآنی:

شخصیّت داستان های قرآن چگونه باید  باشد؟ یا به عبارت دیگر،خدا چگونه شخصیّتی را به بشریّت معرفی می کند وچه کسی را الگوی جامعه قرار می دهد؟وچگونه آن الگو رادر داستان آورده و به کمال می رساند ؟ !

 یا این که نه؛ بایددیدخدا چگونه از شخصّیت هائی که در دل طبیعت و واقعیّت ساخته وپرداخته پرده بر می دارد وبا هنرمندی تمام آنها را معرفی می کند؟!

امّا ماکه  امروز از معرفی یک شخصیّت خدا ساخته مثل حسین بن علی (ع)(آن قهرمان طاغوت شکن وشرک برانداز) ناتوانیم! وحتی از معرفی یاران او در آن زمان وهم در این زمان (مثل شهید کامل آیت الله بهشتی)به گِل نشسته ایم. !

ببینید چقدر پر ادعا هستیم !  ضمناً  ببینید چگونه شخصیّت  وماجرا در داستان های قرآن  به هم پیوندخورده، وچه پیوند خدائی بین آنها ایجادشده است.

رشته سخن را می دهیم به دست قرآن پژوهان ، آقای سیّد قطب در این رابطه می فرماید :

«قرآن در نگارش ونمایش سیمای شخصیّت ها ،  شخصیّت ها رااز مرز شخصیّت های معمولی  گذرانده وبه شخصیّت های نمونه می رساند.

 قرآن از حضرت موسی (ع)یک شخصیّت فشرده وعصبانی[1] یک نمونه انسانی روشن به نمایش می گذارد وشخصیّت حضرت ابراهیم را با نرمش بیشتر به نمایش می گذارد.(این تغییر نرمش یا عصبانیّت بستگی به شرایط دارد و لذا آن شرایط را قرآن به نمایش گداشته ومجسم کرده است.وگرنه اگر حضرت ابراهیم هم در همان شرایط حضرت موسی (ع) بود همان عملکرد را داشت و بر عکس)  واز حضرت یوسف(ع) یک شخصیّت هوشیار وزیرک  وپر صبر وپر توان ونمونه ای را ارائه می دهد که خود را در جایی که قدم ها در آنجا می لرزد و اراده ها سقوط می کند ،حفظ می کند.  ویا شخصیّت حضرت آدم(ع)را به شکل یک نمونه بارزبا همه ی خصائص بشری و آن نقطه ضعف که نمی خواهد فانی باشد،به نمایش می گذارد.  

وحتی معرفی  شخصیّت ابلیس که تجسم فریب کاری است .  

ویا شخصیّت ملکه ی سباکه یک زن تمام عیار بوده، که از جنگ و ویرانی پرهیز کرده و  راه نرمش وچاره اندیشی را پیش می گرفت و با احتیاط کامل عمل می کرد». [2]

لذا ازشخصیّت خالص ومجرد هنر برای هنر  در قرآن خبری نیست ؟ !

سپس سیّد قطب بیان می کند :

«غیر از شخصیّت های داستان ، یک نمونه هایی از انسانیّت را هم که در یکی یا دو آیه از قرآن آمده ویکباره از لابه لای این لمس های زیبا رخ نشان می دهد و بنرمی سر می کشد و خود را آشکار می سازد و از پشت پرده غباربیرون می آیند و تبدیل به یک مخلوق زنده و سازنده وجاوید می گردند،

که  گاهی این نمونه های بطور کلّی و همگانی نمایانگر یک جنسِ انسانی است .وگاه نیز نمایانگر سیمای یک دسته افرادی است،که مکرر ومکرر آمده اند و رفته اند ،

واین نمونه ها در هر صورت یک رشته نمونه هایی هستند،با ارزش واصیل که انسان در هر اجتماعی ،ودر هر نسلی  از مرز آنها تجاوز نمی کند .

وپیوسته در غالب یکی از آنها قرار می گیرد .وآنها همه جا الگوی انسانّیت هستند.ومعجزه ی هنری ،در تصویر ونمایش ،این نمونه ها را فراتر از زمان ومکان ،قرن ها و نسل ها قرار می دهد .و آنها را الگوی بی قید و شرط می سازد . مثل کسی که موقع گرفتاری خدا را می خواند.وبعد از رفع گرفتاریش خدا را فراموش می کند.

 (وَ إِذَا مَس الانسنَ الضرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا کَشفْنَا عَنْهُ ضرَّهُ مَرَّ کَأَن لَّمْ یَدْعُنَا إِلى ضرٍّ مَّسهُ  کَذَلِک زُیِّنَ لِلْمُسرِفِینَ مَا کانُوا یَعْمَلُونَ‏)12/یونس

« و چون انسان را آسیبى رسد، ما را (به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده‏) مى‏خواند، و چون گرفتاریش را برطرف کنیم چنان مى‏رود که گویى ما را براى گرفتاریى که به او رسیده‏، نخوانده است‏. این گونه براى اسرافکاران آنچه انجام مى‏دادند زینت داده شده است‏.

و یا از نمونه های خوب چنین نمونه می آورد:

(وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشونَ عَلى الأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً)63/فرقان

« و بندگان خداى رحمان کسانى‏اند که روى زمین به نرمى گام برمى‏دارند،و   چون نادانان ایشان  را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏دهند»[3]

   آقای ژرفا  هم در این رابطه می گوید:

«درمورد سه عنصر بر جسته قصه های قرآنی یعنی شخصیت ، رویدادوگفتگوباید گفت : با توجه به هدف وکارکرد قصه های قرآن، نوع تأکید براین عناصر فرق می کنند .

مثلاً در قصه هائی که انذار وبیم دهی هدف اصلی است ، رویداد  عنصر بر جسته ی  قصه می باشد.

ودرقصه هائی که باهدف انگیزش عاطفی واحساسی یاآرامش بخشی به پیامبران ومؤمنان است، عنصر مهم شخصیت است.

 ودر قصه هائی که هدف اصلی شان دفاع از دعوت اسلامی و پاسخگوئی به مخالفان است ، گفتگو عنصر مهم قصّه را می سازد.

 باید توجه داشت که : در قصه های قرآنی شخصیت یا حادثه به تنهائی محور نیست، بلکه از پیوند و تلاقی آن دو مضمونی پدید می آید که بار اصلی قصه را بر دوش می کشد.

وآنچه تکرار را در قصه های قرآن (ارائه یک شخصیت در موقعیت های متفاوت ) طبیعی ولازم ساخته مضمون هائی است که از تلاقی شخصیت هاوحادثه ها در هر مورد پدید می آید. 

بعضی مواقع قرآن از شخصیت ها با عنوان (مرد یا دو مرد یا قوم )یک تصویر عمومی ومَثَل گونه ارائه می دهد. و از ذکر جزئیات خود داری می کند. تا عمومیت پیام دستخوش فرعیات نشود .

امّا بایدتوجه داشت این مثل گونه ها هرگز ساختگی نیستند. وتو هم و خیال هرگز در قرآن راه ندارد.

رَجُل، قطعاً آینه شخصی در جهان خارج است لیکن قرآن نام ونشان از او بدست نمی دهد تا همه انسانها (گر چه زنان ) را با آن حوزة صفات و حالات در بر گیرد . و چه نیکوست که ما نیز اصرار نورزیم تا با تخمین و گمان نام و نشانی خاص را برای اینگونه اشخاص بیا بیم.

ضمناً شخصیت پردازی در قرآن شامل حیوانات هم می شود که این شخصیت ها البته حقیقی هستند نه زاییده ی فرض وخیال ویا تمثیلی»1

 .و همچنین در مورد  نقش زن در قصه های قرآ ن ادامه می دهد :

«عواطف زن و حضور جذبه انگیزش سبب می شود که مخاطب به نقش او تمایل نشان دهد .  و اگر اثر بشری از این نقش تهی باشد معمولاً خسته کننده و ملال آور جلوه  می کند.

 امّا قرآن گر چه در قصّه های خویش به نقش وحضور زن بهاداده ، امّا هرگز نخواسته است ، زیبایی وجذابیت و جلوه های ظاهری زن را دست مایه ی تحریک عواطفِ مخاطب سازد.

به همین جهت در قصه های قرآن زن همانند دیگر عناصر متناسب با فضا و ظرفیّت و امکانات قصّه ظهور می کند و دارای نقشی کاملاً طبیعی و غیر تحمیلی است.

 لذا در قصه های قرآن زن محور حوادث نیست ،ابزار جذب مخاطب نیست، عامل انگیزش احساس و هیجان نیست. بلکه همان است که در واقعیت تاریخی هست. خود جاذبه دارد. بویژه اگر ناب وخالص باشد ولذا قصه های قرآن حقِ محض اند.

 زن به حکم فطرت می تواند وظیفه پاسدای از ارزشها را بر دوش کشد ، اما زنی که خود زاینده ی  انسان است، چگونه می تواند در میدان جهاد دست به قتل انسان بگشاید؟ ! زادن و کشتن در  طبیعت یک تن جمع نمی شود .

 شخصیت ویژه قصة بشری این است که به تناسب خواست و خلق قصه پرداز،حالات و صفات اشخاص رنگ ودگرگونی گیرد . امّا در قصه قرآنی مخاطب با شخصیت کاملاًمنطبق با صفات و حالات واقعی اش رو به روست که پا به پای قصّه تحول و تغییر غیر طبیعی نمی پذیرد .

قرآن در ارائه شخصیت فرشتگان وحتی جنّ، راه خرافه و اوهام را نمی پاید ، بلکه برای آنها وجودی حقیقی قائل است.

 وحتی شخسیت ابلیس و اعمال او یک واقعیت است نه رمزی و نمادین .

 والبته باید دانست که نمادین بودن پیام یک قصه با واقعی بودن آن قصه ناسازگار نیست.  

ضمنا ً توجه به نیاز مخاطب بدین معنا نیست که هنر مند، همه ی هم و غم خویش را برای بر آوردن حاجت او صرف کند ، امروز بسیاری از مردم،

ابتذال و سکس گرائی را از هنر مند انتظار دارند! وگروهی از هنر مندان به همین بهانه ساحت مقدس هنررا به این مقوله آ‎لوده اند .اما  هنر مند آن است که در آثار خود از این نیاز سخن بگوید،لیکن به گونه ای که مخاطب در یابد نیاز حقیقی در کجا نهفته است و تشنگی راستین چیست ،و چشمه ی حقیقت کجاست .

راز توجه عرفای ادیب و ادبای عارف ما به برخی از مقولات کنایی نیز در همین نکته ظریف قابل جستجو ست ». 1

گفت وگو :

 

گفت وگو باید  آنقدر دقیق و لطیف باشد که اشارات و حرکات و احساسات نهفته در جان و خاطر شخصیت های قصّه را به نمایش بگذارد ، و قصّه گو بتواند از رهگذر همین گفت و گو گرمی و پویائی زندگی را به قصّه تزریق کند .

تا قصّه هم چون توده ا ی سنگ جلوه نکند   لذا در قرآن به بهترین نحو از عنصر گفت و گو استفاده شده است . مثلاً :

از کوتاهی یا بلندی ، اشاره ورزی یا صریح گوئی ، اجمال یا شرح جزئیات ،

همه ی گفت و گوها همسان نیستند . گاه واقعه مختصر است و گفت وگوها بلند و گاه واقعه مفصل است و گفت وگوها کوتاه،گاه  همان گفت وگوی بلند تنها تصویری از یک واقعه را ترسیم می کند و گاه همین گفت و گوی کوتاه همه ی وجوه واقعه را باز می نمایاند .

تفاوت گفت وگوهای قرآن با دیگر آثار ادبی این است که در قرآن با شخصیت های کاملاً واقعی روبرو هستیم شخصیت هایی با وجود مستقل منطق و تفکر خاص و روش ویژه.

یعنی هیچ گاه احتمال نمی دهیم که این کلمات را قلم و قوه ی خیال یک هنرمند بر زبان شخصیت قصّه جاری کرده یا او را به گونه ای حرکت داده باشد که خواه ناخواه به سوی این کلمات سوق داده شود .

مثلاً در کلیله و دمنه یک حس درونی به ما می گوید :که، حیوان های قصه واقعی نیستند ، بلکه نمادین و بر ساخته اند .

  امّا در قصّه ی هدهددر آیات زیر :

«( فَمَکَث غَیرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطت بِمَا لَمْ تحِط بِهِ وَ جِئْتُک مِن سبَإِ بِنَبَإٍ یَقِینٍ‏)22/ (إِنى وَجَدت امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ وَ أُوتِیَت مِن کلّ‏ِ شىْ‏ءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِیمٌ‏)23/نمل

  «پس دیرى نپایید که [هدهد آمد و] گفت‏: «از چیزى آگاهى یافتم که از آن آگاهى نیافته‏اى‏، و براى تو از (مُلک سبا) گزارشى درست آورده‏ام.  من [آنجا] زنى را یافتم که بر آنها سلطنت مى‏کرد و از هر چیزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت‏.»

ما صادقانه حس می کنیم که چنین پرنده ای واقعاً  وجود داشته  و براستی چنین حرف هائی را زده است .

همچنین گفت وگو در قرآن با شخصیت و موقعیت گفت و گو گر تناسب کامل دارد .

و ضمناً گفت و گو ها در قرآن با همه ی تفاصیل و شاخ و برگها نمی آید ، و تنها عناصر زنده ، پویا ، بنیادین و اثر گذار یک گفت و گو را ذکر می کند ،  همان عناصری را از حقیقت راستین و مکنون در ذات اشیاء و اشخاص پرده برمی دارد .

لذا در گفت وگوهای قرآن هم به مخاطب فرصت باریک اندیشی و جولان خاطر داده می شود و هم حقیقت به عنوان هسته ی مرکزی قصّه ی قرآنی حفظ می شود .

هم چنین در قرآن التفات ( گرداندن گفتار از گونه ای به گونه ی دیگر )  وجود دارد مثلاً در آیات زیر :

«(000 قَالَ کذَلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ مَا یَشاءُ  إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ‏)47 (وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتَب وَ الْحِکمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِیلَ‏)48/

( وَ رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِیلَ أَنى قَدْ جِئْتُکُم بِئَایَةٍ مِّن رَّبِّکمْ  أَنى أَخْلُقُ لَکم مِّنَ الطینِ کَهَیْئَةِ الطیرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طیرَا بِإِذْنِ اللَّهِ  وَ أُبْرِئُ الأَکمَهَ وَ الأَبْرَص وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ  وَ أُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُیُوتِکمْ  إِنَّ فى ذَلِک لاَیَةً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ‏)49 آل عمران

«000چنین است [کار] پروردگار.« خدا هر چه بخواهد مى‏آفریند؛ چون به کارى فرمان دهد، فقط به آن مى‏گوید: «باش‏»؛ پس مى‏باشد.

و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل مى‏آموزد.

و[ او را به عنوان‏] پیامبرى به سوى بنى اسرائیل [مى‏فرستد، که او به آنان مى‏گوید:] «در حقیقت‏، من از جانب پروردگارتان برایتان معجزه‏اى آورده‏ام‏:

من از گل براى شما [چیزى‏] به شکل پرنده مى‏سازم‏، آنگاه در آن مى‏دمم‏، پس به اذن خدا پرنده‏اى مى شود و به اذن خدا نابیناى مادرزاد و پیس را بهبود مى‏بخشم‏؛ و مردگان را زنده مى‏گردانم‏؛ و شما را از آنچه مى‏خورید و در خانه هایتان ذخیره مى‏کنید، خبر مى‏دهم‏؛ مسلماً در این [معجزات‏]، براى شما (اگر مؤمن باشید) عبرت است‏.»

که در اوّل این آیات سخن در باره ی مسیح است ، که ناگاه بطور خیلی عالی وزیبا به گفتار خود او ( غایب و متکلم ) تبدیل می شود .

دیگر آن که قرآن آنقدر گفت و گوها رابا صداقت بیان می کند که مثلاً وقتی فرعون به موسی می گوید :   

 «  ( َ فَعَلْت فَعْلَتَک الَّتى فَعَلْت وَ أَنت مِنَ الْکَفِرِینَ‏)19  (قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضالِّینَ‏)20/الشعراء

و [سرانجام‏] کار خود را کردى‏، و تو از ناسپاسانى. گفت‏: «آن را هنگامى مرتکب شدم که از راه گم کردگان بودم‏»

 همانطور که می بینید ، موسی جواب می دهد: آن وقت من از خطا کاران [4]بودم ، خیلی ساده و بی ریا !

 دیگر این که هر وقت که گفت وگوها در اوج قرار گیرد ، کلمات طولانی و سنگین می شوند و وقتی که از شدت مکالمه کاسته می گردد ، واژ ه ها ضرب آهنگی روان تر می یابند ، و از امتداد طولی شان کاهیده  می شود .

ضمناً این که گفت وگو ها بازتاب همان واقعیًت های جاری در مکان و زمان واقعه هستند ، و از بطن حادثه سرچشمه می گیرند.  و قرآن فقط آنها را روایت می کند .

نمونه زیبای تنوع در شخصیّت و گفت وگو وحادثه رادر آیات (60 تا 82) سوره ی کهف، در مورد همراهی موسی با آن بنده ی خدا (خضر) که قبلاً بطور مفصل آوردیم مشا هده کنید. در این داستان ما در مقابل یک رشته حوادث ناگهانی و یکرشته  گفت وگوهای شگفت ودر برابر یک شخصیّت ناشناس قرار گرفته ایم،

و قرآن هم اشاره ای به نام او نمی کند .  نام او هم مثل حوادث داستان مجهول واسرار آمیز است ! حتی جائیکه پرده از اسرار داستان هم بر می دارد ،باز نام آن بنده خوب خدا مشخص نیست .  آیا چنین ترکیب وهنرمندی را در کدامین داستان بشری دیده اید؟ !



[1] . کتاب سیّد ص284(امّا من این تعبیرات را قبول ندارم وتاکید می کنم که باید با دید وسیع تر وآگاهانه تری به عملکردهای انبیّاءمکرم نگریست!)

[2]  . همان،ص301           

 

[3] . همان ص306 به بعد

1 . همان،ص150 به بعد

1 .همان،ص158 به بعد

[4] . به گفته ی استاد دکتر نقی پور فرما نباید در موردانبیا تعبیرات منفی موهم که معنای خلاف عصمت است بیاوریم.