روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

هنر-داستان-قرآن(49)

3-7-5-فاروق میان کلام خدا وبشر!

          داستان های قرآن مثل ادبیات عربی یا کلاً ادبیات ازحیات وزندگی حکایت نمی کند، بلکه واقعاً داستان های قرآن خود حیات وزندگی هستند. بعنوان مثال، توجه کنید به این آیه که شاهد مثال سیّد قطب وبحث های  شیرین اوست:

 «(وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ ‏الْعَلیمُ‏)127/بقره

 « و هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایه‏هاى خانه [کعبه‏] را بالا مى‏بردند، [مى‏گفتند:]

 اى پروردگار ما، از ما بپذیر که در حقیقت‏، تو شنواى دانایى.»                             

در اینجا انگار پرده از روی منظره نمایش کنار می رود تـا ایـن منظـره آشکار گردد ، این خانه در حال پی ریزی است واین ابراهیم است که آستین بالا زده، واین هم اسمـاعیـل ، خشت بـه دست ، مشغول ساختمانند. و زیر زبان زمزمه کنان این درخواستها را تکرارمی کنند. ودر این انتقال از خبر به دعا چه اعجاز فنی وهنری آشکاری به چشم می خورد!

 ودر ادامه اگر قبل از ربّنا  گفته می شد[ یقولون] چقدر سیماها ناقص می شد. وآن سیمای نمایش به سیمای حکایت وداستان گفتن تبدیل می شد!  لذا این سیمایی که در قرآن است بجای حکایت ،حیات است، حرکت است، وزندگی است.

واین همان فارق بزرگ است در میان کلام خدا وکلام بشر. که این زندگی واین حرکت وحیات در این نص قرآنی در حال حرکت ، ودر حال جوش وخروش است. و حاضر است. و در دیدگاه ما است

وتمامی رمز این حرکت در حذف یک لفظ است [لفظ یقولون] واین همان اعجاز قرآن است.

 و فـاروق دیگر موسیقی کلام الهی است و آن موسیقی داخلی در ساختمان تعبیـر و بیـان قـرآنی ، میزان همـاهنـگ و در کمـال دقت و لطافت و حساسیت ، کـوچکتریـن حـرکـاتِ آنـرا بـه نوا در می آورد، و نرم ترین اهتزارات آن را می نـوازد.

اگـرچه شعر هم نبـاشد و اگرچه به قیود وشرایط فراوان شعر هم مقید نباشد.  این همان موسیقی موزون و همـاهنگ است ،کـه حریت وآزادی کـامل را در تعبیر دقیق ولطیف قــرآنی از مقصد وهدف معین ومخصوصی نوا می بخشد. وسخن می گوید.

 لذا هـرچه در قـرآن نگـاه کنی و دقت نمائی مرتب نظمی است فصیح وزیبا که حرکت می کندبه سوی یک چشمه سار شیرین وروان وخوشگوار، وبه سوی یک معنای منظم وگسترده و بی پایان، به سوی یک نسق مسلسل هماهنگ و هم نشان ، بسوی یک لفظ زیبـای بیـانگر

وبـاتـوان، به سوی یک تعبیر شیرین و نمکین عالی بیان ، بسوی یک تصورِ عمیقِ دور پایان، بسوی یک تخییل جسم آفرین خوش الحان ،

و بسوی یک موسیقی خوش آوای شیرین زبان ، بسوی یک گنجایش گسترده در اجزاءاین نمایشگاههای بی پـایـان ، بسوی ایـن هماهنگی دراین میدان فراگیر خوش نام ونشان ، بسوی یک توافق وهم آوازی در نوای ایـن موسیقی روان پـرور شیرین زبان ، وبسوی یک تفنن وهنرپردازی در اخراج اسرار آفرینش موجودات این جهان وآن جهان1.»

3-7-6-مخفی کردن اطلاعات:

باز در اینجا سیّد قطب بحث زیبایی دارد. که با توجه به بحث مخفی کردن اطلاعات در بحث زاویه دید که گذشت وبحثی در همین رابطه که در سوره ی یوسف می آید،مفید خواهد بود.

«در بعضی از داستانهای قرآن سرّ داستان برای تماشاگر روشن است ولی قهرمان داستان از آن بی خبر است لذا در حالی که غافل ونادان هستند، مسخره می کنند !

مثل داستان آن باغ داران ، که سرانجام می گویند:این باغ مانیست ، ما راه را گم کرده ایم!

 (إِنّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ‏)17  (وَ لا یَسْتَثْنُونَ‏)18   (فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ‏)19  (فَأَصْبَحَتْ کَالصَّریمِ‏)20(فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ‏)21  (أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمینَ‏)22فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ‏)23  (أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکینٌ‏)24(وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرینَ‏)25 (فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ‏)26/القلم

«آنان را همان گونه که بـاغ داران را آزمـودیم ، موردآزمایش قـرار دادیم ، آنگاه که سوگند خوردند که صبح برخیزند و [میوه] آن[باغ] را حتماً بچینندو[ لی]  »ان شاءاللّه« نگفتند.

پس در حـالی کـه آنان غنوده بودند،بلایی از جانب پروردگارت بـر آن [باغ] بـه گـردش درآمد. و[باغ] آفت زده [وزمین بایر] گردید. پس[باغداران] بـامدادان یکدیگر را صدا زدند، که: اگر میوه می چینید ، بامدادان بسوی کشت خویش روید.« پس به راه افتادند وآهسته به هم می گفتند که :

 امروز نباید در باغ بینوایی بر شما درآید. وصبحگاهان در حالی خود رابر منع [بینوایان] توانا می دیدند، رفتند. وچون[باغ]را دیدند، گفتند:» قطعاً ماراه را گم کرده ایم. »

ودر بعضی از قصه ها سرِّمسائل برای قهرمان داستـان روشن است ولی از دید تماشاگر مخفی است. مثـل داستـان ملاقات حضرت موسی(ع) با آن بنده ی صـالح خـدا و شکستن کشتـی وکشتـن آن کودک توسط همان بنده صالح خدا که تماشاگر نمی داند این اعمال بظاهر فاسد چرا توسط یک بنده صالح خدا انجام می گیرد؟

که آیات مربوط به این بحث (آیات60 82 /کهف )قبلاً در بحث موضوع صفحه ی 179 همین نوشته آمده است.

 بازدر بعضی از داستانها اسرار داستان هم برتماشاگروهم بر قهرمان پنهان است ویا درنقطه ای فقط بر تماشاگر آشکار می گردد. مثالش قصّه ی تخت بلقیس است.

 تـختی کـه بـا آن وضع مرموز ناگهانی از پای تخت بلقیس آورده شد وما همه شناختیم که این تخت اوست و هم اکنـون در پیـش چشم سلیمـان است، در هنگـامیکـه بلقیس از علم ما آگاه نیست و نمیداند که مـا می دانیم ، و به او میگویند. آیا تخت تو هم اینطور است؟

 بی اختیار وبطور ناگهانی میگوید:

گویا که خودش است.  

پس می بینیم که این وضع ناگهانی است ماسرَّّش را قبل ازرسیدن بلقیس میدانستیم ، ولکن آن وضع ناگهانی ساختمان شیشه ای که بلقیس بسوی آن راهنمون می گردد، هنوز هم  بر ما وهم بر او پنهان است ، که نـاگهان هم  بـرای مـا و هـم بـرای او یکبـاره بـا هم از پرده بیرون می تابد ، آنجا که بـه اوگفتـه می شود ، بفـرمـائید داخـل شوید ، و او خیال می کند که موجی از آب است دامن لباس را بـالا می کشد و سـاقه هـای پـایش بـاز می شود، وناگهان می فهمد که آن ساختمان شیشه ای است.

( قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذینَ لا یَهْتَدُونَ‏)41

 (فَلَمّا جاءَتْ قیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنّا مُسْلِمینَ‏)42 (وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرینَ‏)43 (قیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواریرَ قالَتْ رَبّ‏ِ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلّهِ رَبّ‏ِ الْعالَمینَ‏)44/نمل

گفت : تخت[ملکه] را برایش ناشناس گردانید تا ببینم آیا پی می برد یا از کسانی است که پی نمی برند پس وقتی [ملکه] آمد،[بدو] گفته شد:« آیـا تخت تو همین گونه است ؟»   گفت :«گویا این همان است وپیش از این ، ما آگاه شده واز دراطاعت در آمده بودیم.»

 ودر [حقیقت قبلاً ] آنچه غیـر از خـدا می پرستیدنـد مـانع[ایمان] او شده بود واو از جمله گروه کافران بود. به او گفته شد:

 « وارد سـاحت کاخ[پادشاهی] شو.» وچون آنرا دید، برکه ای پنداشت وساقهایش را نمایان کرد. [سلیمان] گفت:

«این کاخی مفروش از آبگینه است.» [ملکه] گفت: «پـروردگـارا ، من بـه خود ستـم کردم و[اینک] با سلیمان در برابر خدا ، پروردگار جهانیان تسلیم شدم»

 وگاهی هم در اینجـا سـرّی نیست ، بلـکه ایـن وضع نـاگهانی هم با تماشاگر وهم با قهرمان در آن واحـد روبرو می گردد، ودر همان وقت هر دو باهم از سرَّ آن آگاهند.

واین مانند آن حال ووضع نـاگهانی قصـه مـریم است، آن دم که خود را از خـانواده بیرون می کشدودر گوشه ای به خلوت می نشیند، که نـاگهـان در آنجـا بـا روح الأمین در هیکل یک مردی روبرو می گردد ،که ناگهان وبی اختیار مریـم گویـد:

 من پنـاه بـه آن خـدای رحمـان می برم اگر تو مرد پاک دامنی از این ماجرا بگذر.

 (قالَتْ إِنّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا) (قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ ِلأَهَبَ لَکِ غُلامًا زَکِیًّا)19 (قالَتْ أَنّى یَکُونُ لی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا)20/مریم

              مریم گفت: « اگر پرهیز گاری ، من از تو به خدای رحمان پناه می برم »   گفت: «من فقط فرستاده پروردگار توام ، برای اینکه به تو پسری پاکیزه ببخشم.» گفت:

 « چگونه مرا پسری باشد با آنکه دست بشری به من نرسیده وبدکار نبوده ام» ولی ما لحظه ای قبل از این، روح الأمین را شنـاختـه ایم ، و لکن طـول نکشید که خود او،خود را معرفی کرد، و به مریم گفت:

من مـأمـور پـروردگـار توام، برای این آمده ام که یک جوان پاکی را برتوعطاکنم، و بـاز هـم در حقیقت بهمیـن ترتیب بـا او بـا یک وضع نـاگهـانی دیگری روبـرو می گردیم ، آن دم که به طور نـاگهـانی درد زائیـدن او را نـاچار می سازد که در پناه تنه درخت خرمایی قرار بـگیـرد بـی اختیار وبطور ناگهانی می گوید:

 ای کـاش من قبـل از ایـن مـرده بـودم و فرامـوش گردیـده بـودم که نامی از من در میان نبود، که ناگهان عیسی نوزاد او از زیر دامن مادر صدا می زند:

ای مـادر محـزون مبـاش که خدایت پسری عنـایت کـرده کـه از دست و زبانش سیل حکمت در جریان است.

(فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ یا لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا )/23 (فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا)24

«تا درد زایمان اورا بسوی تنه درخت خرمایی کشانید. گفت:

 « ای کاش ، پیش از این مرده بودم ویکسر فراموش شده بودم» پس، از زیرِ[پای] او[فرشته] وی را ندا دا که : «غم مدار ، پروردگارت زیر [پای] تو چشمه آبی پدید آورده ست»1

  نکته:

البته این آیات  ترجمه آقای فولادوند است که می گوید:« فرشته از زیر پای او فریاد زد» ، و با نظر سیّد قطب که می گوید: « حضرت عیسی از زیـر پای او فریاد زد» فرق دارد (که تحقیق در آن بر عهده ی اهل فن است) .

  و باید توجه داشت که  بحث هنری این مطالب به جای خود محفوظ بوده و ارزش علمی خود را دارد،



1 . همان ص 86

1 . همان ص 125 به بعد.

هنر-داستان-قرآن(48)

 3-7-4-نمایش:

  سیّد قطب در باره نمایش های زیبای قرآنی می فرماید:

« قرآن چشم اندازهایی را نمایش می دهد که شناخته شده هستند.وهمه جا وهمه وقت برای همه محسوس می باشند.

که پیوسته حواس انسان ها برای تماشای آنها سرمی کشد. اما هنر قرآن این است که به گونه ای آنها را نمایش می دهد،که گویا نمایشگاه جدیدی است مثل:

 (أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت)/17     (وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ‏)/18 (وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ‏)/19       (وَ إِلَى اْلأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ‏)20/غاشیه

« آیا به شتر نمى‏نگرند که چگونه آفریده شده‏؟ و به آسمان که چگونه برافراشته شده‏؟   و به کوه‏ها که چگونه برپا داشته شده‏؟ و به زمین که چگونه  گسترده شده است‏؟  ببینید چگونه یک چشم انداز را درفضای باز وبا آن وسعت به نمایش می گذارد. [ شتر،آسمان،کوه وزمین] آن هم با معجزه آسانترین تعبیرها وبیان ها! وچه زیبا وهمچنین متناسب با همیشه ی روزگار!

بحق که این نمایش های  دیدنی که از تمامی منطقه ی ذهن قدم فراتر می نهد،واز تمامی منطقه ی حواس می گذرد،تا بطور مستقیم با کمینگاه عقیده ارتباط برقرار سازد،کجا وآن بحث های استدلالی کجا؟[ که عموماً هم تکیه برمهارت وتردستی دارد تا حقیقت!]

یا درمورد عبادت وتسبیح خدا ببینید چه هنرمندانه صحنه آرایی می کند ونمایش می دهد:

«(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ‏)41/نور

« آیا ندانسته‏اى که هر که [و هر چه‏] در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى‏گویند، و پرندگان [نیز] در حالى که در آسمان پر گشوده‏اند [تسبیح او مى‏گویند]؟ همه ستایش و نیایش خود را مى‏دانند، و خدا به آنچه مى‏کنند داناست »

تسبیح فطری،بال های گشوده،اوج آسمان آبی. آیا تصویری بهتر ازاین هست در مورد تسبیح؟!

در مورد مبانی عقلی وفکری هم قرآن منطق وجدانی وجدال تصویری ونمایشی خاص خود را دارد،که باعث می شود نفس وروان آدمی بدون واسطه با آن عالم مجهول رابطه دایر کند .

 واگر قرآن درراه وروش خود راه منطق ذهنی را درپیش گرفته بود هرگز به جایی وبه چیزی نمی رسید . زیرا که عقیده دائماً دریک افقی است که از همه ی   این آفاق برتر وروشن تر وبالاتر است.وانشای آن با بدیهیات آن را از جنجال برانگیزان دور می دارد.

و این هم عیب عقیده نیست که عمل ذهن درآن محدود می باشد.چرا که این ذهن یک نیروی کوچک وناتوان است،که پیوسته ومرتب به چیزهای روزانه وخودرو وزودگذر آویخته است. وهرگز به علت این حادثه های روزانه بوجود نمی آید که جنبه ی بدیهیات را بخود بگیرد.

بلی،بحق که این قرآن وجدان را لمس کرد، ودراین طریقه تصویر ونمایش را درپیش گرفت،که همه وهمه از بدیهیات است که درنتیجه،هم با سرمایه منطق وهم با طریق وروش به بالاترین هدف رسید،که آن اعجاز است وازاین رهگذر میان غرض دینی وغرض فنی وهنری را جمع کرده از نزدیکترین راه و  نزدیکترین روش .

حقا که نخستین وبهترین سمت نظر قرآنی عبارت است از:  پیروی کردن روش نمایش معانی ذهنی وحالات روانی وآشکار ساختن آنها دریک سیمای مخصوص وحرکت کردن برروش نمایش این چشم اندازهای طبیعی،حادثه ها،قصه ها،مثالها وبشارت ها وانزارها ونمونه های والای انسانیت،بگونه ای که گویا همه حاضرند وممتاز ومشخص،

البته با بکاربردن نیروهای خیال وخیال پردازیهای حسی، وهمان نیروهایی که همه ی آنها را با یک حرکت تخیلی مخصوص نمایان می سازد.

 واین چقدر متفاوت است با روشی که این حالات روانی را ردیک سیمای مجرد ذهنی وقصه ها را به صورت اخبار روایت شده واز چشمه اندازهابا یک رشته تعبیر لفظی خاص حکایت می کند! این روش تنها ذهن ودرک آدمی را مخاطب می سازد وبه سیمایی خشک ومجرد می رسد.

ولی آن روش قرآن حس ووجدان را مخاطب قرار می دهد،وبه نهاد نفس وروان از دریچه ها وروزنه های فراوان راه می یابد و از  رهگذر حواس بـا بکار بـردن نیروی خیال واز روز نه  ی حس از طریق حواس و از رهگذر وجدان اثر پذیر ، با صداها و نواها و نـورها (که البته ذهن هم دراین میان یکی از این دریچه هاست ، ونه تنها دریچه .)هم آهنگ می شود

 وایـن اشاره دارد بـه اینکه ، قـرآن در غرض های برهان اقامه کردن وبه جدال پرداختن هم مثل تمامی غرض های دیگر به همان راه وروش نمـایـش تشخیصی است، که بـوسیله بـکـاربستن خیال ومجسم ساختن حادثه ها و واقعه ها انجام می گیرد.

 لـذا وظیفـه هنر بـا برانگیختن انفعالات وجدانی وپخش واشاعه لذت های هنری بوسیله این انگیزش وبسیج کردن زندگی نهفته بـا ایـن انفعـالات و تغذیه دادن به خیال با این سیماها ، تا همه آنها با آسانی تحقق پذیرد، وبدرون نفس ووجدان راه یابد. انجام می پذیرد.

  بـرهمیـن اساس قـرآن بـا کمال وضوح بیـان می کند ، ایـن صفحـه ی نمـایش وبرانگیختن انفعالات وجدانی را که فرمود:

پس چه شده که آنان از این تذکر حکیمانه دائم در حال اعراضند؟ مانند همان گور خران وحشی که از شیر فرار کرده اند.

  « (فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضینَ‏)49   (کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ)50  (فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ)51/مدثر   

«چرا آنها از تـذکر روی گـردانند؟! گـویی گورخـرانی رمیده اند، که (از مقابل) شیری فرار کرده اند.»

  اهم وخلاصه ی ره آورد سید قطب به نظر اینجانب این بــود کـه معجزه ی قرآن در این است که توانستـه، بـا بکـار بستن خیـال ومجسم کـردن حـادثه هـا و واقعیت هـای صحنـه نمـایش تشخیص عمیقی فرا روی انسانها بگشاید، تا آنها خود حقیقت را با همه ی زیبائی وباطل را با همه ی زشتی مشاهده ووجدان کرده، وبا روح وجان ایمان بیاورند.

  والبته واضح است که ایـن نوع ایمان آوردن ، منـافی ارزش و عملکـرد عقـل و استـدلال های عقلی نیست، بلکه تأکید بر روش هنرمندانه وبهتر قرآن کریم است که بهترین استفاده را ازطبیعت وجلوه های معجزه گونه ی آن می برد ، که البته  اشعار حافظ خیلی خوب و هنرمندانه این جلوه گری ها را به تصویر کشیده است.» [1]

 البته باید دانست  درآن مایه های هنری در قصّه های قرآنی که سیّد قطب بیان کرده است ، هم باید در آینده به عمقی فراتر از آنچه ایشان بیان داشته است بـرسیم.  وآن همـان چیزی است که فراتر از هنر تجسیم ونمایش است، وآن روح همـاهنگی قصّه هـای قرآنی بـا گستره ی دامنـه ی هستی وطبیعت زنده وهوشمند خصوصاً فطرت وجوهره ی اصیل انسانی می باشد.



[1] . همان ، 57.

هنر -داستان-قرآن(47)

!

3-6-2-هنر تلخیص درداستانهای قرآنی:

داستانهای قرآن بهترین نمونه ی هنر تلخیص هستند،از جهت گزینش صحنه های مؤثر وحذف بخش های زائد ،. ونمونه ی زیبای هنر تلخیص را درداستان حضرت یوسف (ع) می بینیم که شرح آن خواهد آمد.

آقای حسینی درمورد بلاغت وتلخیص درکتابش آورده است:

«بلاغت قرآن درهمه اجزای آن،از جمله قصه هایش،جریان دارد.بلاغت اقتضا می کند که اطناب وزیاده گویی ناروا درکلام راه نیابد.

 از این رو،گفت وگو درقصه های قرآن با همه ی تفاصیل وشاخ وبرگ ها یش نمی آید.

قرآن تنها عناصر زنده،پویا،بنیادین،واثر گذار یک گفت وگو را ذکر می کند،همان عناصری که از حقیقت راستین ومکنون در ذات اشیا واشخاص پرده برمی دارد.

این ایجاز وبلاغت مداری،البته،یک فایده ی هنری بزرگ دارد(وآن این است ، آن گاه که گفتگو برمدار بلاغت می چرخد،مخاطب فرصت می یابد که حقیقت ناگفته را درقلمرو صورت های اندیشه ای خود بجوید وبه این ترتیب،با جولان دادن رخش اندیشه اش به اقلیم های دور سفرکند.

اما گمان نکنید،که این فایده هنری سبب می شود تا حقیقت  وخیال درقصه های قرآنی با یکدیگر درآمیزند،نه بلکه  دیگر ویژگیهای محوری این قصه ها همواره مخاطب را به مرکزیت حقیقت توجه می بخشند، ونیروی اندیشه ی اورا برمدار همین مرکز به حرکت درمی آورند.

به این سان هم مخاطب فرصت باریک اندیشی وجولان خاطر می یابد. وهم حقیقت،به عنوان هسته ی مرکزی قصه های قرآنی حفظ می شود.» [1]

...  شاید کسی بتواند با گفتن یک کلمه ی مختصر،معانی زیادی را برساند،اما تلخیص درآیات قرآن وبار کلمات درآنجا،یک روح دیگری دارد.

ببینید درهمان قصه دختران شعیب،قرآن مظلومیت وناتوانی آنها را چگونه به تصویر کشیده است،آن هم با آوردن یک کلمه(تذودان)که به معنی دورکردن گوسفندان است و آن هم  گوسفندان تشنه  که به طرف آب هجوم می آورند! و دور کردن آنها از آب یعنی از محلی که آقایان گوسفندانشان را آب می دهند،چقدر سخت وتوأم با خفّت است.  که یک عالم معنی وهنر دراین کلمه از نظر روانی واختلاف طبقات اجتماعی و... خوابیده است.و همه ی شرایط وخصوصیات اجتماعی موجود  راهم آشکار می کند.

3-7-تصویر فنی و نمایش هنری در داستان های قرآن[2]

3 -7-1-معجزه یا سحر؟!

 داستان جذب شدن وسپس اعراض ولید بن مغیره  باشنیدن آیاتی از سوره ی مدثر  را به نقل ازسید قطب  ببینید:

    «ولید اندکی از قرآن را شنید،وگویی انعطاف وتمایلی بدان پیدا کرد.[قریش] گفتند:

بخدا که[ولید] از دین برگشت.وهمین امر سبب برگشتن تمام قریش خواهد شد!) درنتیجه ابوجهل را پیش فرستادند، تااشرافیت وغروراورا نوازش دهد ونسب ومالش را بررخش بکشد وضمناً از او خواهش کند تا درمورد قرآن سخنی که حاکی از نفرت اوست برزبان راند.

ولید گفت:«درباره قرآن کریم چه بگویم؟ بخدا که درمیان شما کسی داناتر از من در رًجًز وفن قصیده وحتی اشعار مردم بیابانی نیست وبخدا که آنچه را که او می گوید به هیچ یک  از اینها نمی ماند وبخدا سوگند که درگفتارش آنگونه شیرینی وچنان گیرندگی است که همه ی اقوال را مادون خود می سازد وبرهمه می چربد وچیزی فوق آن متصور نیست!»

 ابوجهل گفت:«بخدا تا درباره قرآن چیزی نگویی قومت خشنود نخواهند شد.»

گفت:« پس بگذار تادراین باره بیندیشم.»[ پس از اندیشه گفت] :  «این سخن جز سحری که آموخته شده نیست!»   لذا می بینید همین که این آقا سخن قرآن را به سحری تشبیه کرده است که نمی توان برآن غلبه یافت ! مؤید این نظر است که قرآن یک معجزه الهی است وبی نظیر،که آن دگرگونی را درولید به وجود می آورد.

یعنی آن تعبیرات زیبا وکوبنده وتصویر گری وتجسم گری آن واژه ها وآن آیات این چنین معجزه می کند! [3]

ومشخص است که درک این مطلب درتوان ادبیات جزئی نگر وناقص بشر امروزی نیست.!؟

 3-7-2-تصویر فنّی:

« تصویر فنّی یکی از بارزترین خصائص هنری وفنی است که پیوسته تعبیر قرآنی قصه را دربرمی گیرد. که با قلم ظریف چهره نگاری خلاق، تصویر ونمایش می دهد. همان قلمی که کاربرد آن همه نمایشگاهها وجلوه گاه ها را فرامی گیرد وبه نمایش می گذارد

که سرانجام می بینی که قصه برمی گردد وتبدیل به یک حادثه می شود که هم اکنون دارد واقع می گردد،وتبدیل به نمایشگاهی می شود که هم اکنون درجریان است،نه قصه ایست که روایت می شود،ونه حادثه ایست که گذشته است.

این تصویر واین نمایش درنمایشگاه قصه دارای رنگ های گوناگونی است،رنگی آشکار می گردد،درنیروی خلاق نمایش وزنده کردن داستان های سازنده،رنگی دیگر آشکار می گردد درپروراندن وبرانگیختن عاطفه ها وانفعالات درنهاد وخیال،رنگ دیگری هم پیدا می شود درترسیم چهره ی شخصیت ها ودرعین حال هرگز این رنگ ها از هم جدا نیستند،

 اما یکی ازآنها دربعضی جاها بیشتر وزودتر از رنگ های دیگر نمایان می گردد، که داستان بنام آن نامگذاری می شود،

واما حق این است که همه ی این لمس های لطیف درهمه ی نمایشگاه های گوناگون، هر یک اندازه ی اقتضای حال    وموقعیت نمایش وتماشاگر ظهور می کند. »[4]

3-7-3- تصویر وچهره نگاری:

در مورد توان قرآن درچهره آرایی سیّد قطب می فرمایند:

   « تصویر وچهره نگاری عبارت است از همان ابزار پرفضیلت وپرارزش دراسلوب قرآن، وآن نخستین قانون است،که دربیان حقایق،درقرآن بکار می رود. وآن یک روش زیبایی است که همه ی اغراض واهداف را دربر می گیرد.

 وآن همان خصیصه ممتازی است،که (بواسطه ی آن ) هرگز هیچ تلاشگری درتمام اجزاء قرآن خطا نمی رود.  قانون تصویر فنی وهنری درقرآن برپایه تجسیم(مجسم ساختن معنویات مجرد) وآشکار ساختن آنها به صورت اجسام [ویا بطور عموم بصورت محسوسات]  بناشده است.

مثل:  ( فًلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ‏)15(الْجَوارِ الْکُنَّسِ‏)16  (وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ‏)17(وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ‏)18/تکویر  

 نه‏، نه‏! سوگند به اختران گردان‏ [کز دیده‏] نهان شوند و از نو آیند،   سوگند به شب چون پشت گرداند،  سوگند به صبح چون دمیدن گیرد،می بینید که دراینجا بحث نفس کشیدن صبح و...مطرح شده است.  مراد ما از تجسیم،تشبیه به محسوس که رایج است نیست.

بلکه منظور ما رنگ جدیدی است وآن مجسم ساختن معنویات بروجه تحویل وتبدیل وگرداندن از یک حالی بحالی ویا از یک سیمایی به سیمای دیگری نه بر وجه تشبیه وتمثیل .

(أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها) 24/محمّد ،

آیا به آیات قرآن نمی اندیشند؟یا [ مگر] بردلهایشان  قفل هایی نهاده شده است؟ که دراینجا درست مانند درِ دکان های کاسب ها (که دکان دارانش مرده باشند ودکان آنها قفل شده است ) می ماند.

 ویا تجسیم غیبت به گوشت برادر مرده ، مثل :  (وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ‏)  بعضى از شما غیبت بعضى نکند؛ آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‏اش را بخورد؟ از آن کراهت دارید.»



[1] . همان ص126.

[2] . در این بخش از اندیشه های سیّد قطب استفاده کرده وسپس نقدی بر آن می آوریم.

                                                                                  

[3] . همان ،ص 18.

[4] . همان. ص267.

هنر -داستان -قرآن(46)

3 -6-فن روایت:

3-6-1-نحوه ی روایت:

این بحث مربوط می شود به  بحث فصاحت وبلاغت آیات قرآنی که باید به کتاب های فنی که در این مورد زیاد هم هست مراجعه کرد امّا ما چند نظر را در رابطه با این بحث و رابطه اش با داستان نویسی می آوریم .

آقای حسینی در این مورد بیان د اشته است که:

« نظم درقصه های قرآن یک معجزه الهی ودارای نیروی اعجازین است.

درست است که حوادث واشیاء درقصه های قرآن همه واقعی اند ،اما کنارهم چیدن آنها با روشی بشری صورت نپذیرفته است،

یعنی نظم حاکم براین قصه ها رنگ آسمانی دارد، واز توان بشر بیرون است.

لذا دوگونه معجزه درقرآن راه دارد،یکی حوادث وصحنه های اعجازین ودیگری نظم واسلوب اعجازآسای قرآنی.

مهم این است که قرآن لازم نداشته است صحنه های غیرواقعی را جهت ایجاد نظم به قصه بیفزاید.  بلکه قرآن از هرگونه فرا واقع نمایی پیراسته است.

ومخاطب، واقعیت ناب را با همه ی صفا ودرخشندگی اش درقصه های قرآن باز می یابد.  ودربرابر اعجاز قرآن سرفرود می آورد.

بنابراین اعجاز قصه های قرآن دربطن حقیقت واز متن واقعیت هستند»[1]

همچنین اقای حسینی نکات مفید دیگری هم بیان می کند بعنوان مثال در مورد زمان وحرکت درقصه های قرآن می فرمایند:

 «قرآن یک حادثه را از ریشه وخواستگاه خویش برمی کشد وتاغایت آن سیر می دهد،همان سان که کمانداری تیر را ازکمان رها می کند وبه هدف می نشاند بی آنکه تیر لحظه ای بایستد ویا از هدف خود یا مسیر خود منحرف شود.  

ودرقصه های قرآن زمان به منزله دستی است که رویدادها را حمل می کند وآنها را به حرکت درمی آورد،وزمان درقصه های قرآن حضوری زنده وآگاهانه ومعنی دار دارد .

 لذا برادران یوسف درزمان شب خبر نابودی یوسف را به یعقوب می دهند،تا تغییرات چهره هایشان مشخص نشود!  

وهمچنین قرآن به ترتیب توالی زمان دررویدادهای قصه کاملاً وفادار می ماند.

مگر استثنائاً در موردگاو بنی اسرائیل(آیات 35- 45- 55-بقره) که آنجا به واسطه ی وارونه ومنقلب بودن آدم های مسخ شده ی داستان است ،که قصه شان واژگون نقل می شود!

 وضمناً قرآن ، مکانهایی را نقل می کندکه نقش خاصی درمسیر حوادث داشته وهمچنین عبرت آمیز بوده باشند.»[2]

وهمچنین حسین فعال عراقی دراین خصوص نوشته است:

«شیوه بیان یک داستان درقرآن به دو صورت انجام می گیرد ودربعضی از داستانها با رعایت تسلسل زمان وسیر زمانی حوادث داستان روایت می شود وسیاق کلام نیز چنین تسلسلی را می طلبد.

 مثل داستان موسی درسوره قصص که از تولد وکودکی شروع می شود وبا غرق شدن فرعون ولشکریانش پایان می یابد.

ویا اینکه تسلسل زمانی  درروایت داستان رعایت نمی شود وداستان به اصطلاح برش می خورد وبرخی از پرده های نمایش جابجا می شود.

مثل روایت داستان موسی در سوره طه وداستان اصحاب کهف.

البته این نوع روایت برای تحریک حس کنجکاوی وفهماندن معنی و

مفهوم ویژه ای است،مثل تربیت کردن بندگان.

همچنین درقصه های قرآن جزئیات زائد حذف می شود.

یعنی قرآن درنقل قصه ها تا جایی به جزئیات می پردازد که نقش مهمی را درقصه داشته باشند وبتوانند راه وروزنه ای به سوی نور بگشایند.

براین اساس گاه درفرازی از داستان برخی از جزئیات وعناصر داستان را حذف می کند ویا به طور گذرا  واشاره مطرح می کند.»[3]

علامه ی طباطبایی نیز دراین رابطه بیان می کند:

«قرآن کتاب دعوت وهدایت است ودراین رسالت وهدفی که دارد یک قدم راه را به طرف چیزهایی دیگر از قبیل تاریخ ویا رشته های دیگر کج نمی کند.

زیرا هدف قرآن تعلیم تاریخ ومسلکش مسلک رمان نویسی نیست.هیچ کاری به اینکه فلانی پسر کیست ونسبش چیست وحوادث تاریخی مربوط به او درچه زمان ومکانی رخ داده است نداشته چون تعرض به این خصوصیات درهدف قرآن دخالت وتأثیر ندارد.»[4]

پس بی زمانی وبی مکانی از ویژگیهای داستانهای قرآن ورمز جهانی بودن وجاودانگی آن است.

وقصه های قرآن قصه آئینه تمام نمایی است، که هرکس سرنوشت خود را درآن می بیند.واین حذف جزئیات هم  به خواننده امکان می دهد که اسرار داستان را کشف کرده واحساس بهره وری ولذت کند.

چون خود خواننده،برشها وپرده های افتاده داستان را کشف واستنباط می کند.وجزئیات را حدس می زند وخود را فعال می بیند.

لذا دراینجا هم اصل اقتصاد هنری تحقق پیدا می کند وهم تربیت کننده ابتکار وخلاقیت جامعه می باشد ،  البته متناسب با بعضی از قسمتهای داستان،مثل سوره یوسف،

خیلی از جزئیات حذف می شود.

اما بعضی مواقع به شرح جزئیات هم پرداخته می شود.مثل،ماجرای آمدن بلقیس به قصر سلیمان، که از  بالا زدن دامن او وآشکار شدن ساق پایش هم  پرده بر می دارد.

 همچنین  قرآن با آوردن ضمیر مخاطب(مثل ضمیر کم) درآیات چنان سخن می گوید ،که گویی مخاطبان این کلمات همان کسانی هستند که درجریان حوادث داستان بوده اند و به این وسیله  قرآن چهره های داستانهایش  را زنده به حساب می آورد.

مثل آیات زیر:

«(وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ‏) 49  (وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ‏)50/بقره

 «و [به یاد آرید] آنگاه که شما را از [چنگ‏] فرعونیان رهانیدیم‏؛ [آنان‏] شما را سخت شکنجه مى‏کردند؛ پسران شما را سر مى‏بریدند؛ و زنهایتان را زنده مى‏گذاشتند، و در آن [امر، بلا و] آزمایش بزرگى بود از جانب پروردگارتان  و هنگامى که دریا را براى شما شکافتیم و شما را نجات بخشیدیم‏؛ و فرعونیان را (در حالى که شما نظاره مى‏کردید) غرق کردیم‏.»

 

نکته1 :

آوردن داستان درداستان ، مثل اینکه در سوره بقره، داستان قتل نفس را دربین داستان گاو بنی اسرائیل می آورد. و  دربین داستان جملات معترضه ای می آورد،که مثل اعلامیه ای قاطعانه موضع گیری کرده وبه کار اصلی خود که هدایت مردم است می پردازد.مثل جملات معترضه آیات زیر که بعد از نقل پرستش گوساله می فرماید:

«(ان َّالَّذین  اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا

وَ کَذلِکَ   نَجْزِی الْمُفْتَرینَ‏)152  (وَ الَّذینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحیمٌ‏)153/اعراف

«آری کسانی که  گوساله را[ به پرستش] گرفتند، به زودی خشمی از پروردگارشان وذلتی در زندگی دنیا به ایشان خواهد رسید، وما اینگونه دروغ پردازان را کیفر می دهیم و[لی] کسانی که مرتکب گناهان شدند،آنگاه توبه کردند وایمان آوردند،قطعاً پروردگار تو پس از آن آمرزنده مهربان خواهد بود.»»

نکته 2 :

 توجه به زبان محاوره ای درداستان های قرآن، مثلاً چون درمصر،زنان شوهران خود را سید می گفته اند،لذا قرآن هم  به همان زبان محاورهای آن زن را سید آورده است: 

«(واسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلاّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلیمٌ‏)25/یوسف

«و آن دو به سوى در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [آن زن‏] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقاى آن زن را یافتند. آن گفت‏: »کیفر کسى که قصد بد به خانواده تو کرده چیست‏؟ جز اینکه زندانى یا [دچار] عذابى دردناک شود.»

این سید که دراین آیه آمده همان عزیز مصر است.

نکته 3 :

چگونگی طرح ورایت قصه های عاشقانه درداستانهای قرآن: قرآن کریم درطرح مسائل عشقی وحسادت ها وجنایت ها با اشاره وسمبل برخورد می کند.نه با ارائه جزئیات به گونه ای توصیفی وتصویری!  

وآنچنان عفت بیان دارد،که گفتنی ها را  می گوید،اما کوچکترین انحرافی از اصول عفت پیدا نمی کند، ضمن آنکه به خواننده نسبت به ریشه ها وعلل زشتی ها شناخت داده وراه حل برطرف کردن آنها را بیان میدارد. ضمنا" ممانعت از هر نوع بدآموزی هم می کند.

برخلاف نویسندگان جدید که حتی داستانهای واقعی وطبیعی را هم برای لذت بردن ونشئه های انحرافی خوانندگان می نویسند! وهر کار زشت وضد اخلاقی قهرمان داستان خود را موجه جلوه می دهند!

تا جایی که خوانندگان داستان نیز درصدد توجیه عمل قهرمان داستان برآمده واورا به عنوان الگوی رفتار خود بر می گزینند.

اما راه قرآن راه نورانی دیگری است بعنوان مثال ، به برخورد حضرت موسی (ع) با دختران شعیب در این آیات توجه کنید:

«(وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقی حَتّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبیرٌ)23 (فَسَقى‏ لَهُما ثُمَّ تَوَلّى إِلَى الظِّلّ‏ِ فَقالَ رَبّ‏ِ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ)24 (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ‏)25 (قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ اْلأَمینُ‏)26 (قالَ إِنّی أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُریدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحینَ‏)27 /قصص

«و چون به آب مدین رسید، گروهى از مردم را بر آن یافت که [دامهاى خود را ]آب مى‏دادند، و پشت سرشان دو زن را یافت که [گوسفندان خود را] دور مى‏کردند. [موسى‏] گفت‏:

 «منظورتان [از این کار] چیست‏؟»

گفتند:  « [ما به گوسفندان خود] آب نمى‏دهیم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند، و پدر ما پیرى سالخورده است‏.» پس براى آن دو، [گوسفندان را] آب داد، آنگاه به سوى سایه برگشت و گفت‏:

 «پروردگارا، من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم‏.»

 پس یکى از آن دو زن (در حالى که به آزرم گام بر مى‏داشت‏) نزد وى آمد [و] گفت‏:

 «پدرم تو را مى‏طلبد تا تو را به پاداش آب‏دادن [گوسفندان‏] براى ما، مزد دهد.» و چون [موسى‏] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حکایت کرد، [وى‏] گفت‏:

 «مترس که از گروه ستمگران  نجات یافتى‏.»

 یکى از آن دو [دختر] گفت‏:  

«اى پدر، او را استخدام کن‏، چرا که بهترین کسى است که استخدام مى‏کنى، هم نیرومند [و هم‏] در خور اعتماد است [شعیب‏] گفت‏:

 «من مى‏خواهم یکى از این دو دختر خود را [که مشاهده مى‏کنى‏] به نکاح تو در آورم‏، به این [شرط] که هشت سال براى من کار کنى‏، و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است‏، و نمى‏خواهم بر تو سخت گیرم‏، و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهی یافت.» 1.

همان طور که می بینید  مادراینجا با چهره یک زن پاکدامن و عفیف ومتین وبا شرم وحیا روبرو هستیم که درهاله ای از تقدس می باشد!

 در اینجا یک نمونه ای جذاب وزیبا از برخورد دو جنس مخالف بدون درهم شکستن حریم حیا که با یک ساختار طراحی شده وجالب ارائه میشود. آیا این نحوه ی روایت معجزه   نیست؟

برخلاف فیلم ده فرمان ، که دختران آن مرد خدا  را در حال رقص و نیمه عریان هم بر سر چاه وهم در چادرعشایری در مقابل حضرت موسی (ع)  نشان می دهد، تاایشان  با تماشای رقص آنها ! یکی از آن دختران را انتخاب کند! که واقعاً خیانت های این فیلم در همه ی ابعاد زیاد است، این فیلم در ویدئو کلوپ ها موجود می باشد ؟ !



[1] .همان ، ص185 به بعد.

[2] .همان،ص 189.

[3]  . فعال عراقی،ح.،قصّه های قرآن در المیزان،1378،مقدمه کتاب.

[4] . طباطبائی ،م.، تفسیر المیزان ،جلد هفتص 64

1 . در نوشتن نکات 1و2و3 در این بخش از نوشته های سیّد قطب در تصویر فنّی  استفاده کردم

هنر-داستان-قرآن(45)

3-5-شخصّیت و ماجرا در داستان های قرآنی:

شخصیّت داستان های قرآن چگونه باید  باشد؟ یا به عبارت دیگر،خدا چگونه شخصیّتی را به بشریّت معرفی می کند وچه کسی را الگوی جامعه قرار می دهد؟وچگونه آن الگو رادر داستان آورده و به کمال می رساند ؟ !

 یا این که نه؛ بایددیدخدا چگونه از شخصّیت هائی که در دل طبیعت و واقعیّت ساخته وپرداخته پرده بر می دارد وبا هنرمندی تمام آنها را معرفی می کند؟!

امّا ماکه  امروز از معرفی یک شخصیّت خدا ساخته مثل حسین بن علی (ع)(آن قهرمان طاغوت شکن وشرک برانداز) ناتوانیم! وحتی از معرفی یاران او در آن زمان وهم در این زمان (مثل شهید کامل آیت الله بهشتی)به گِل نشسته ایم. !

ببینید چقدر پر ادعا هستیم !  ضمناً  ببینید چگونه شخصیّت  وماجرا در داستان های قرآن  به هم پیوندخورده، وچه پیوند خدائی بین آنها ایجادشده است.

رشته سخن را می دهیم به دست قرآن پژوهان ، آقای سیّد قطب در این رابطه می فرماید :

«قرآن در نگارش ونمایش سیمای شخصیّت ها ،  شخصیّت ها رااز مرز شخصیّت های معمولی  گذرانده وبه شخصیّت های نمونه می رساند.

 قرآن از حضرت موسی (ع)یک شخصیّت فشرده وعصبانی[1] یک نمونه انسانی روشن به نمایش می گذارد وشخصیّت حضرت ابراهیم را با نرمش بیشتر به نمایش می گذارد.(این تغییر نرمش یا عصبانیّت بستگی به شرایط دارد و لذا آن شرایط را قرآن به نمایش گداشته ومجسم کرده است.وگرنه اگر حضرت ابراهیم هم در همان شرایط حضرت موسی (ع) بود همان عملکرد را داشت و بر عکس)  واز حضرت یوسف(ع) یک شخصیّت هوشیار وزیرک  وپر صبر وپر توان ونمونه ای را ارائه می دهد که خود را در جایی که قدم ها در آنجا می لرزد و اراده ها سقوط می کند ،حفظ می کند.  ویا شخصیّت حضرت آدم(ع)را به شکل یک نمونه بارزبا همه ی خصائص بشری و آن نقطه ضعف که نمی خواهد فانی باشد،به نمایش می گذارد.  

وحتی معرفی  شخصیّت ابلیس که تجسم فریب کاری است .  

ویا شخصیّت ملکه ی سباکه یک زن تمام عیار بوده، که از جنگ و ویرانی پرهیز کرده و  راه نرمش وچاره اندیشی را پیش می گرفت و با احتیاط کامل عمل می کرد». [2]

لذا ازشخصیّت خالص ومجرد هنر برای هنر  در قرآن خبری نیست ؟ !

سپس سیّد قطب بیان می کند :

«غیر از شخصیّت های داستان ، یک نمونه هایی از انسانیّت را هم که در یکی یا دو آیه از قرآن آمده ویکباره از لابه لای این لمس های زیبا رخ نشان می دهد و بنرمی سر می کشد و خود را آشکار می سازد و از پشت پرده غباربیرون می آیند و تبدیل به یک مخلوق زنده و سازنده وجاوید می گردند،

که  گاهی این نمونه های بطور کلّی و همگانی نمایانگر یک جنسِ انسانی است .وگاه نیز نمایانگر سیمای یک دسته افرادی است،که مکرر ومکرر آمده اند و رفته اند ،

واین نمونه ها در هر صورت یک رشته نمونه هایی هستند،با ارزش واصیل که انسان در هر اجتماعی ،ودر هر نسلی  از مرز آنها تجاوز نمی کند .

وپیوسته در غالب یکی از آنها قرار می گیرد .وآنها همه جا الگوی انسانّیت هستند.ومعجزه ی هنری ،در تصویر ونمایش ،این نمونه ها را فراتر از زمان ومکان ،قرن ها و نسل ها قرار می دهد .و آنها را الگوی بی قید و شرط می سازد . مثل کسی که موقع گرفتاری خدا را می خواند.وبعد از رفع گرفتاریش خدا را فراموش می کند.

 (وَ إِذَا مَس الانسنَ الضرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا کَشفْنَا عَنْهُ ضرَّهُ مَرَّ کَأَن لَّمْ یَدْعُنَا إِلى ضرٍّ مَّسهُ  کَذَلِک زُیِّنَ لِلْمُسرِفِینَ مَا کانُوا یَعْمَلُونَ‏)12/یونس

« و چون انسان را آسیبى رسد، ما را (به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده‏) مى‏خواند، و چون گرفتاریش را برطرف کنیم چنان مى‏رود که گویى ما را براى گرفتاریى که به او رسیده‏، نخوانده است‏. این گونه براى اسرافکاران آنچه انجام مى‏دادند زینت داده شده است‏.

و یا از نمونه های خوب چنین نمونه می آورد:

(وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشونَ عَلى الأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً)63/فرقان

« و بندگان خداى رحمان کسانى‏اند که روى زمین به نرمى گام برمى‏دارند،و   چون نادانان ایشان  را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏دهند»[3]

   آقای ژرفا  هم در این رابطه می گوید:

«درمورد سه عنصر بر جسته قصه های قرآنی یعنی شخصیت ، رویدادوگفتگوباید گفت : با توجه به هدف وکارکرد قصه های قرآن، نوع تأکید براین عناصر فرق می کنند .

مثلاً در قصه هائی که انذار وبیم دهی هدف اصلی است ، رویداد  عنصر بر جسته ی  قصه می باشد.

ودرقصه هائی که باهدف انگیزش عاطفی واحساسی یاآرامش بخشی به پیامبران ومؤمنان است، عنصر مهم شخصیت است.

 ودر قصه هائی که هدف اصلی شان دفاع از دعوت اسلامی و پاسخگوئی به مخالفان است ، گفتگو عنصر مهم قصّه را می سازد.

 باید توجه داشت که : در قصه های قرآنی شخصیت یا حادثه به تنهائی محور نیست، بلکه از پیوند و تلاقی آن دو مضمونی پدید می آید که بار اصلی قصه را بر دوش می کشد.

وآنچه تکرار را در قصه های قرآن (ارائه یک شخصیت در موقعیت های متفاوت ) طبیعی ولازم ساخته مضمون هائی است که از تلاقی شخصیت هاوحادثه ها در هر مورد پدید می آید. 

بعضی مواقع قرآن از شخصیت ها با عنوان (مرد یا دو مرد یا قوم )یک تصویر عمومی ومَثَل گونه ارائه می دهد. و از ذکر جزئیات خود داری می کند. تا عمومیت پیام دستخوش فرعیات نشود .

امّا بایدتوجه داشت این مثل گونه ها هرگز ساختگی نیستند. وتو هم و خیال هرگز در قرآن راه ندارد.

رَجُل، قطعاً آینه شخصی در جهان خارج است لیکن قرآن نام ونشان از او بدست نمی دهد تا همه انسانها (گر چه زنان ) را با آن حوزة صفات و حالات در بر گیرد . و چه نیکوست که ما نیز اصرار نورزیم تا با تخمین و گمان نام و نشانی خاص را برای اینگونه اشخاص بیا بیم.

ضمناً شخصیت پردازی در قرآن شامل حیوانات هم می شود که این شخصیت ها البته حقیقی هستند نه زاییده ی فرض وخیال ویا تمثیلی»1

 .و همچنین در مورد  نقش زن در قصه های قرآ ن ادامه می دهد :

«عواطف زن و حضور جذبه انگیزش سبب می شود که مخاطب به نقش او تمایل نشان دهد .  و اگر اثر بشری از این نقش تهی باشد معمولاً خسته کننده و ملال آور جلوه  می کند.

 امّا قرآن گر چه در قصّه های خویش به نقش وحضور زن بهاداده ، امّا هرگز نخواسته است ، زیبایی وجذابیت و جلوه های ظاهری زن را دست مایه ی تحریک عواطفِ مخاطب سازد.

به همین جهت در قصه های قرآن زن همانند دیگر عناصر متناسب با فضا و ظرفیّت و امکانات قصّه ظهور می کند و دارای نقشی کاملاً طبیعی و غیر تحمیلی است.

 لذا در قصه های قرآن زن محور حوادث نیست ،ابزار جذب مخاطب نیست، عامل انگیزش احساس و هیجان نیست. بلکه همان است که در واقعیت تاریخی هست. خود جاذبه دارد. بویژه اگر ناب وخالص باشد ولذا قصه های قرآن حقِ محض اند.

 زن به حکم فطرت می تواند وظیفه پاسدای از ارزشها را بر دوش کشد ، اما زنی که خود زاینده ی  انسان است، چگونه می تواند در میدان جهاد دست به قتل انسان بگشاید؟ ! زادن و کشتن در  طبیعت یک تن جمع نمی شود .

 شخصیت ویژه قصة بشری این است که به تناسب خواست و خلق قصه پرداز،حالات و صفات اشخاص رنگ ودگرگونی گیرد . امّا در قصه قرآنی مخاطب با شخصیت کاملاًمنطبق با صفات و حالات واقعی اش رو به روست که پا به پای قصّه تحول و تغییر غیر طبیعی نمی پذیرد .

قرآن در ارائه شخصیت فرشتگان وحتی جنّ، راه خرافه و اوهام را نمی پاید ، بلکه برای آنها وجودی حقیقی قائل است.

 وحتی شخسیت ابلیس و اعمال او یک واقعیت است نه رمزی و نمادین .

 والبته باید دانست که نمادین بودن پیام یک قصه با واقعی بودن آن قصه ناسازگار نیست.  

ضمنا ً توجه به نیاز مخاطب بدین معنا نیست که هنر مند، همه ی هم و غم خویش را برای بر آوردن حاجت او صرف کند ، امروز بسیاری از مردم،

ابتذال و سکس گرائی را از هنر مند انتظار دارند! وگروهی از هنر مندان به همین بهانه ساحت مقدس هنررا به این مقوله آ‎لوده اند .اما  هنر مند آن است که در آثار خود از این نیاز سخن بگوید،لیکن به گونه ای که مخاطب در یابد نیاز حقیقی در کجا نهفته است و تشنگی راستین چیست ،و چشمه ی حقیقت کجاست .

راز توجه عرفای ادیب و ادبای عارف ما به برخی از مقولات کنایی نیز در همین نکته ظریف قابل جستجو ست ». 1

گفت وگو :

 

گفت وگو باید  آنقدر دقیق و لطیف باشد که اشارات و حرکات و احساسات نهفته در جان و خاطر شخصیت های قصّه را به نمایش بگذارد ، و قصّه گو بتواند از رهگذر همین گفت و گو گرمی و پویائی زندگی را به قصّه تزریق کند .

تا قصّه هم چون توده ا ی سنگ جلوه نکند   لذا در قرآن به بهترین نحو از عنصر گفت و گو استفاده شده است . مثلاً :

از کوتاهی یا بلندی ، اشاره ورزی یا صریح گوئی ، اجمال یا شرح جزئیات ،

همه ی گفت و گوها همسان نیستند . گاه واقعه مختصر است و گفت وگوها بلند و گاه واقعه مفصل است و گفت وگوها کوتاه،گاه  همان گفت وگوی بلند تنها تصویری از یک واقعه را ترسیم می کند و گاه همین گفت و گوی کوتاه همه ی وجوه واقعه را باز می نمایاند .

تفاوت گفت وگوهای قرآن با دیگر آثار ادبی این است که در قرآن با شخصیت های کاملاً واقعی روبرو هستیم شخصیت هایی با وجود مستقل منطق و تفکر خاص و روش ویژه.

یعنی هیچ گاه احتمال نمی دهیم که این کلمات را قلم و قوه ی خیال یک هنرمند بر زبان شخصیت قصّه جاری کرده یا او را به گونه ای حرکت داده باشد که خواه ناخواه به سوی این کلمات سوق داده شود .

مثلاً در کلیله و دمنه یک حس درونی به ما می گوید :که، حیوان های قصه واقعی نیستند ، بلکه نمادین و بر ساخته اند .

  امّا در قصّه ی هدهددر آیات زیر :

«( فَمَکَث غَیرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطت بِمَا لَمْ تحِط بِهِ وَ جِئْتُک مِن سبَإِ بِنَبَإٍ یَقِینٍ‏)22/ (إِنى وَجَدت امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ وَ أُوتِیَت مِن کلّ‏ِ شىْ‏ءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِیمٌ‏)23/نمل

  «پس دیرى نپایید که [هدهد آمد و] گفت‏: «از چیزى آگاهى یافتم که از آن آگاهى نیافته‏اى‏، و براى تو از (مُلک سبا) گزارشى درست آورده‏ام.  من [آنجا] زنى را یافتم که بر آنها سلطنت مى‏کرد و از هر چیزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت‏.»

ما صادقانه حس می کنیم که چنین پرنده ای واقعاً  وجود داشته  و براستی چنین حرف هائی را زده است .

همچنین گفت وگو در قرآن با شخصیت و موقعیت گفت و گو گر تناسب کامل دارد .

و ضمناً گفت و گو ها در قرآن با همه ی تفاصیل و شاخ و برگها نمی آید ، و تنها عناصر زنده ، پویا ، بنیادین و اثر گذار یک گفت و گو را ذکر می کند ،  همان عناصری را از حقیقت راستین و مکنون در ذات اشیاء و اشخاص پرده برمی دارد .

لذا در گفت وگوهای قرآن هم به مخاطب فرصت باریک اندیشی و جولان خاطر داده می شود و هم حقیقت به عنوان هسته ی مرکزی قصّه ی قرآنی حفظ می شود .

هم چنین در قرآن التفات ( گرداندن گفتار از گونه ای به گونه ی دیگر )  وجود دارد مثلاً در آیات زیر :

«(000 قَالَ کذَلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ مَا یَشاءُ  إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ‏)47 (وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتَب وَ الْحِکمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِیلَ‏)48/

( وَ رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِیلَ أَنى قَدْ جِئْتُکُم بِئَایَةٍ مِّن رَّبِّکمْ  أَنى أَخْلُقُ لَکم مِّنَ الطینِ کَهَیْئَةِ الطیرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طیرَا بِإِذْنِ اللَّهِ  وَ أُبْرِئُ الأَکمَهَ وَ الأَبْرَص وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ  وَ أُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُیُوتِکمْ  إِنَّ فى ذَلِک لاَیَةً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ‏)49 آل عمران

«000چنین است [کار] پروردگار.« خدا هر چه بخواهد مى‏آفریند؛ چون به کارى فرمان دهد، فقط به آن مى‏گوید: «باش‏»؛ پس مى‏باشد.

و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل مى‏آموزد.

و[ او را به عنوان‏] پیامبرى به سوى بنى اسرائیل [مى‏فرستد، که او به آنان مى‏گوید:] «در حقیقت‏، من از جانب پروردگارتان برایتان معجزه‏اى آورده‏ام‏:

من از گل براى شما [چیزى‏] به شکل پرنده مى‏سازم‏، آنگاه در آن مى‏دمم‏، پس به اذن خدا پرنده‏اى مى شود و به اذن خدا نابیناى مادرزاد و پیس را بهبود مى‏بخشم‏؛ و مردگان را زنده مى‏گردانم‏؛ و شما را از آنچه مى‏خورید و در خانه هایتان ذخیره مى‏کنید، خبر مى‏دهم‏؛ مسلماً در این [معجزات‏]، براى شما (اگر مؤمن باشید) عبرت است‏.»

که در اوّل این آیات سخن در باره ی مسیح است ، که ناگاه بطور خیلی عالی وزیبا به گفتار خود او ( غایب و متکلم ) تبدیل می شود .

دیگر آن که قرآن آنقدر گفت و گوها رابا صداقت بیان می کند که مثلاً وقتی فرعون به موسی می گوید :   

 «  ( َ فَعَلْت فَعْلَتَک الَّتى فَعَلْت وَ أَنت مِنَ الْکَفِرِینَ‏)19  (قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضالِّینَ‏)20/الشعراء

و [سرانجام‏] کار خود را کردى‏، و تو از ناسپاسانى. گفت‏: «آن را هنگامى مرتکب شدم که از راه گم کردگان بودم‏»

 همانطور که می بینید ، موسی جواب می دهد: آن وقت من از خطا کاران [4]بودم ، خیلی ساده و بی ریا !

 دیگر این که هر وقت که گفت وگوها در اوج قرار گیرد ، کلمات طولانی و سنگین می شوند و وقتی که از شدت مکالمه کاسته می گردد ، واژ ه ها ضرب آهنگی روان تر می یابند ، و از امتداد طولی شان کاهیده  می شود .

ضمناً این که گفت وگو ها بازتاب همان واقعیًت های جاری در مکان و زمان واقعه هستند ، و از بطن حادثه سرچشمه می گیرند.  و قرآن فقط آنها را روایت می کند .

نمونه زیبای تنوع در شخصیّت و گفت وگو وحادثه رادر آیات (60 تا 82) سوره ی کهف، در مورد همراهی موسی با آن بنده ی خدا (خضر) که قبلاً بطور مفصل آوردیم مشا هده کنید. در این داستان ما در مقابل یک رشته حوادث ناگهانی و یکرشته  گفت وگوهای شگفت ودر برابر یک شخصیّت ناشناس قرار گرفته ایم،

و قرآن هم اشاره ای به نام او نمی کند .  نام او هم مثل حوادث داستان مجهول واسرار آمیز است ! حتی جائیکه پرده از اسرار داستان هم بر می دارد ،باز نام آن بنده خوب خدا مشخص نیست .  آیا چنین ترکیب وهنرمندی را در کدامین داستان بشری دیده اید؟ !



[1] . کتاب سیّد ص284(امّا من این تعبیرات را قبول ندارم وتاکید می کنم که باید با دید وسیع تر وآگاهانه تری به عملکردهای انبیّاءمکرم نگریست!)

[2]  . همان،ص301           

 

[3] . همان ص306 به بعد

1 . همان،ص150 به بعد

1 .همان،ص158 به بعد

[4] . به گفته ی استاد دکتر نقی پور فرما نباید در موردانبیا تعبیرات منفی موهم که معنای خلاف عصمت است بیاوریم.