روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

روشنایی(ابعاد هنری داستان های قرآن)

سقایی است با جامی از آب حکمت برای آشنایی شاید ...

هنر -داستان -قرآن(44)

  3-4-ارکان داستان های قرآن :

همانطور که شرح داده شد  هر داستان سه رکن دارد ، مقدمه ، تنه و نتیجه ، این سه رکن هم در داستان های قرآن به نحو  اعجاز گونه ای وجود دارند .که ما بترتیب آنها را بیان خواهیم  کرد.

3-4-1-مقدمه در  داستان های قرآن :

هنرمندانه بودن مقدمه های داستان های قرآن و چگونگی آغازیک قصّه در قرآن،در سوره های متفاوت متنوع می باشد .  مثلاً :  مقدمه در یک داستان از استفهام تقریری، استفهامی که مقدمة یک  خبر مهم است  شروع می شود.چرا که خواننده تر غیب می شود،برای شنیدن قصّه سرا پا گوش باشد .

بعنوان مثال:

«(وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ‏)21/ص

« و آیا خبر دادخواهان (چون از نمازخانه [او] بالا رفتند] به تو رسید؟ »

ویا در بعضی از داستان هاشروع داستان با مدخل های کوتاه و مقدمه ای آغاز می گردد. که درون مایه ی داستان یا رفتار ویژه ای از قهرمان داستان به تصویر کشیده می شود .

بعنوان مثال:

«(وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُودَ ذَا اْلأَیْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ‏)17 / ص

 و داوود، بنده ما را که داراى امکانات [متعدّد] بود به یاد آور؛ آرى‏، او بسیار بازگشت‏کننده [به سوى خدا] بو د

 و یا آیه اوًل سوره ی فیل ،که می فرماید:

«(أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ‏)1/فیل

   «مگر ندیدى پروردگارت با پیلداران چه کرد؟ »

قرآن این چنین ایجاد تعلیق کرده و انسان ها راوا می دارد تا به مطالعه ی سر گذشت ها و داستان هایش  بپردازند.

در بعضی از داستان ها در اوّ ل آنها مقدمه ی فشرده ای از داستان آورده و بعداً به تفصیل آن می پردازد .

 بعنوان  مثال:

«( أم حَسبَ أنَّ أصحاب الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبًا)9

 (إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدًا)10 (فضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَدًا)11

  مگر پنداشتى اصحاب کهف و رقیم [=خفتگان غار لوحه‏دار] از آیات ما شگفت بوده است‏؟

 آنگاه که جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند:

»پروردگار ما! از جانب خود به ما رحمتى بخش و کار ما را براى ما به سامان رسان‏.«  پس در آن غار، سالیانى چند بر گوشهایشان پرده زدیم»

در بعضی از داستان ها مقدمه ای فشرده بعد از تفصیل داستان که در حقیقت پیام داستان نیز هست آ ورده می شود بعنوان مثال:

«(إِنَّ مَثَلَ عیسى‏ عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏)59/آل عمران

»در واقع‏، مَثل عیسى نزد خدا همچون مَثل [خلقت‏] آدم است [که‏] او را از خاک آفرید؛ سپس بدو گفت‏: «باش‏» پس وجود یافت؛»

دراینجا نکته ی حساس ومهم وموردعلاقه بشررا درهمان ابتدای کارجهت تعلیق می آورد. وباز در بعضی از داستان ها خواننده را بطور ناگهانی در متن قصّه قرار می دهد .

بعنوان مثال:

« (وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ‏) 139  (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ‏)140

(فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ‏)141/صافات

  « و در حقیقت‏، یونس از زمره فرستادگان بود.  آنگاه که به سوى کشتى پر، بگریخت‏!  پس [سرنشینان‏] با هم قرعه انداختند و [یونس‏]از باختگان شد.»

لذا مقدمه های داستان های قرآن با این کار چشم تماشاگر را برای همیشه تشنه ی تماشا ، نگه می دارد .

«البته هم اکنون از این طرح ورود ی به اصل ماجرا ، که یک دفعه یک تکه مهمی از اصل فیلم را به نمایش می گذارند، فیلم سازان برای مطلع فیلم ها یشان استفاده های زیادی می برند[1]

آقای سیّد قطب هم در کتابش چهار را ه وسم مختلف را برای آغاز داستان های قرآن   می آورد ، که سه تای آن شامل همان ها می شود که ما آوردیم و یکی دیگر از آنها، این است که:

«گاهی هم ،قصه در قرآن به صورت تمثیل در می آید و به عنوان  یک مثال به نمایش گذاشته می شود (زیرا از الفاظ فقط آن اندازه ذکر می شود که تنها به آغاز نمایش اشاره کند) سپس قصّه را به حال طبیعی خود رها می کند تا به وسیلة قهرمانانش از خود بازگو کند.مثل:آیات زیر:

(وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ‏)127 (رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحیمُ‏)128

«و هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایه‏هاى خانه [کعبه‏] را بالا مى‏بردند، [مى‏گفتند:]

«اى پروردگار ما، از ما بپذیر که در حقیقت‏، تو شنواى دانا  هستی .پروردگارا، ما را تسلیم [فرمان‏] خود قرار ده‏؛ و از نسل ما، امتى فرمانبردار خود [پدید آر]؛ و آداب دینى ما را به ما نشان ده‏؛ و بر ما ببخشاى‏، که تویى توبه‏پذیر مهربان‏.»[2]

در نهایت باید گفت : تحقیق بیشتر پیرامون هنرمندی مقدمات قصّه های قرآنی نیاز به صاحب ذوقی هنرمند با توانا یی بیشتر ووقت مناسب  دارد

3-4-2-تنه ی موزون و برازنده ی داستان های قر آنی:

در مورد اهمیّت تنه وشاکله ی زیبای داستان های قرآن نسبت به سایر داستان ها  باید به زبان  لسان الغیب (حافظ)پناه برد که می فرماید:

  «  ننگرد دیگر به سرو ِاندر چمن      هر که دید آن سروِ سیمین اندام را»

 شما داستان نوح را در آیات 25 تا49 سوره ی مبارکه ی هودببینیدودر آن بیندیشید:

«و به راستى نوح را به سوى قومش فرستادیم‏. [گفت‏:]

من براى شما هشداردهنده‏اى آشکارم که جز خدا را نپرستید، زیرا من از عذاب روزى سهمگین بر شما بیمناکم‏.  پس‏، سران قومش که کافر بودند، گفتند:

«ما تو را جز بشرى مثل خود نمى‏بینیم‏، و جز [جماعتى از] فرومایگانِ ما، آن هم نسنجیده‏، نمى‏بینیم .  کسى تو را پیروى کرده باشد، و شما را بر ما امتیازى نیست‏، بلکه شما را دروغگو مى‏دا نیم .

گفت‏: «اى قوم من‏، به من بگویید، اگر از طرف پروردگارم حجتى روشن داشته باشم‏، واو مرا از نزد خود رحمتى بخشیده باشد که بر شما پوشیده است‏،

آیا ما [باید] شما را در حالى که بدان اکراه دارید، به آن وادارکنیم ؟»

و اى قوم من‏، بر این [رسالت‏،] مالى از شما درخواست نمى‏کنم‏. مُزد من جز بر عهده خدا نیست‏. و کسانى را که ایمان آورده‏اند طرد نمى‏کنم‏.

 قطعاً آنان پروردگارشان را دیدار خواهند کرد، ولى شما را قومى مى‏بینم که نادانى می کنید. اى قوم من‏!  اگر آنان را برانم‏، چه کسى مرا در برابر خدا یارى خواهد کرد؟ آیا عبرت نمى‏گیرید.

  «و به شما نمى‏گویم که گنجینه‏هاى خدا پیش من است‏، و غیب نمى‏دانم‏، و نمى‏گویم که من فرشته‏ام‏، و در باره کسانى که دیدگان شما به خوارى در آنان مى‏نگرد، نمى‏گویم خدا هرگز خیرشان نمى‏دهد.

خدا به آنچه در دل آنان است آگاه‏تر است‏. [اگر جز این بگویم]من در آن صورت از ستمکاران خواهم بود.»

 گفتند: «اى نوح‏، واقعاً با ما جدال کردى و بسیار [هم‏] جدال کردى‏.

پس اگر از راستگویانى آنچه را [از عذاب خدا] به ما وعده مى‏دهى براى ما بیاو ر! گفت‏:

«تنها خداست که اگر بخواهد، آن را براى شما مى‏آورد و شما عاجز کننده [او] نخواهید بود.» و اگر بخواهم شما را اندرز دهم‏، در صورتى که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد، اندرز من شما را سودى نمى‏بخشد.

او پروردگار شماست و به سوى او باز گردانیده مى‏شوید.

 یا [در باره قرآن] مى‏گویند: «آن را بربافته است‏.» بگو: «اگر آن را به دروغ سر هم کرده‏ام‏، گناه من بر عهده خود من است‏، و[لى‏] من از جُرمى که به من نسبت مى‏دهید برکنارم.»

 و به نوح وحى شد که‏: «از قوم تو، جز کسانى که [تاکنون‏] ایمان آورده‏اند هرگز [کسى‏] ایمان نخواهد آورد. پس‏، از آنچه مى‏کردند غمگین مباش »و زیر نظر ما و [به‏] وحى ما کِشتى را بساز، و در باره کسانى که ستم کرده‏اند با من سخن مگوى‏، چرا که آنان غرق شدنى‏اند .

 و [نوح‏] کشتى را مى‏ساخت‏، و هر بار که اشرافى از قومش بر او مى‏گذشتند، او را مسخره مى‏کردند. مى‏گفت‏:

«اگر ما را مسخره مى‏کنید، ما [نیز] شما را همان گونه که مسخره مى‏کنید، مسخره خواهیم کرد.»

 به زودى خواهید دانست چه کسى را عذابى خوارکننده درمى‏رسد و بر او عذابى پایدار فرود مى‏آید؟

 تا آنگاه که فرمان ما دررسید و تنور فوران کرد، فرمودیم‏:

«در آن[کشتى‏] از هر حیوانى یک جفت‏، با کسانت  (مگر کسى که قبلا در باره او سخن رفته است‏) و کسانى که ایمان آورده‏اند، حمل کن‏.» و با او جز [عدّه‏] اندکى ایمان نیاورده بودند .  [نوح‏] گفت‏:

«در آن سوار شوید. به نام خداست روان‏شدنش و لنگرانداختنش‏، بى گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است و آن [کِشتى‏] ایشان را در میان موجى کوه‏آسا مى‏بُرد،    و نوح پسرش را که در کنارى بود بانگ درداد: «اى پسرک من‏، با ما سوار شو و با کافران مباش.» گفت‏:  

 «به زودى به کوهى پناه مى‏جویم که مرا از آب در امان نگاه مى‏دارد.» گفت‏:

«امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاهدارنده‏اى نیست‏، مگر کسى که [خدا بر او] رحم کند.»و موج میان آن دو حایل شد و [پسر] از غرق‏شدگان گردید .

و گفته شد: «اى زمین‏، آب خود را فرو بر، و اى آسمان‏، [از باران‏] خوددارى کن‏. و آب فرو کاست و فرمان گزارده شده و [کشتى‏] بر جودى قرار گرفت‏.» و گفته شد:

«مرگ بر قوم ستمکار. و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت‏:  «پروردگارا، پسرم از کسان من است‏، و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترین داورانى‏.» فرمود: «اى نوح‏، او در حقیقت از کسان تو نیست‏، او [داراى‏] کردارى ناشایسته است‏. پس چیزى را که بدان علم ندارى از من مخواه‏.  من به تو اندرز مى‏دهم که مبادا از نادانان با شی .گفت‏: «پروردگارا، من به تو پناه مى‏برم که از تو چیزى بخواهم که بدان علم ندارم‏، و اگر مرا نیامرزى و به من رحم نکنى از زیانکاران باشم‏ .»

 گفته شد: «اى نوح‏، با درودى از ما و برکتهایى بر تو و بر گروههایى که با تواند، فرود آى‏. و گروههایى هستند که به زودى برخوردارشان مى‏کنیم‏، سپس از جانب ما عذابى دردناک به آنان مى‏رسد.»  این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مى‏کنیم‏. پیش از این نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو. پس شکیبا باش که فرجام [نیک‏] از آنِ تقواپیشگان است.»

همانطور که مشاهده کردید ،داستان با مقدمه ای که با بحث عذاب جهت ایجاد تعلیق است شروع شده شروع می شود .وتنه داستان هم  با سخنان هدایتگرانه نوح شروع شده با عکس العمل لجبازانه ی قومش ادامه می یابد و با درگیری های لفظی اوج می گیرد تاآنجا که قوم نوح می گویند:       «هر چه می خواهی بکن »

!مشخص می شود که دیگر زیر بار حق نخواهند رفت ؟!   لذا دستور ساختن کشتی صادرشده،وعذاب نازل می شود . نوح ویارانش نجات می یابند  .ولی مخالفان حتی با پناه بردنشان به کوه (وحتی فرزند نوح بودن هم)نجاتشان نمی دهد !  و داستان با نتیجه ی زیبای عاقبت از آنِ مردم با تقوی است پایان می یابد.

  3-4-3- نتیجه و پیام در داستان های قرآنی:

همانطور که نتیجه زیبای داستان نوح را که متناسب با آن تنه ی موزون وهنرمندانه ی داستان بود دیدید،

باید گفت نتیجه در داستان های قرآن دقیق وحاصل همان مقدمه و تنه ی داستان های آن می باشد،نه اینکه وصله ی ناچسب وتحمیلی بر داستان باشد ،آنطور که در بعضی از داستان های بشری مشاهده می شود ،که بعنوان مثال :

  بواسطه ی ناکامی قهرمان داستان در طول داستان ،در پایان کار آن قهرمان داستان به سیگار پناه برده و سرخورده می شود ،در حالی که می بایست به شروع تجربه جدید وعملکرد بهتری با استفاده از تجربیات قبلی خود پناه ببرد!

در هر صورت بهتر است ما در اینجا  با نظریات دیگران هم آشنا می شویم.

دکتر خلف الله در این مورد می گوید:

«باید هر گونه تحلیل ادبی وهنری قصّه های قرآن رابر مبنای غرض تاثیر عقلی واقامه ی برهان ودلیلاستوار نمود.ونه اینکه، بر پایه ی تاثیر روحی انگیزش عاطفی وخیالی (که نتیجه تخیّل قصّه پردازدررابطه باشخاص وحوادث بطور ساختگی  با نظم و متد هنری است. استوار نمود . [3]

وهمچنین آقای حسینی در این مورد می فرمایند:

« قصّه های قرآن با الگویی واحد ویکنواختی ملال آور ، صورت نمی گیرد.(هم از لحاظ نقطه ی آغاز هم تصاویر عرضه شده وهم نقطه ی فرجام وزمینه سازی برای روایت قصّه ها)تنوع ورنگارنگی خاصی دارد.» [4]

حسین فعّال عراقی هم از قول سیّد قطب بیان کرده است:

«هدف اصلی قرآن از نقل قصّه ها ،عبور دادن انسان ها از گذرگاه های تاریک وترسناک و رساندن آنها سرزمین روشنا یی ها و هدایت است.»  براستی هم چنین است که،نتیجه و پایان داستان های قر آنی شرین ونورانی وامید بخش می باشد. »[5]

سیّد قطب  در جای دیگر می نویسد که:

«در قصّه های قرآن قبل از هر چیزی و هر غرضی همان غرض اساسی دینی ظهور کرده است.بر اساس همان ترتیبی که سیاق کار ایجاب کرده است.

 خضوع و سر فرودآوردن قصّه در مقابل غرض دینی هرگز نمی تواند از ظهور وتجلّی خصایص هنری وفنی در نمایش آن جلو گیری نماید.

و حتّی از آثار این خضوع است ،(تجلّی وظهور این خصائص فنی در این نمایش)و این نکته در بنیاد هنری ِقصّه در عالم ِهنر های آزادبطور روشن وعیان به حساب می آید.

 نگاه کنید به پایان ونتیجه داستان حضرت ابراهیم(ع):

( وَ أَذِّن فى النَّاسِ بِالحَْجّ یَأْتُوک رِجَالاً وَ عَلى کلّ‏ِ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِن کلّ‏ِ فَجٍ عَمِیقٍ‏)27 /حج

«و در میان مردم براى [اداى‏] حج بانگ برآور تا [زایران‏] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغرى (که از هر راه دورى مى‏آیند) به سوى تو روى آورند.»

 آیا این یک پایان زیبا برای شخصّیت مبارزوبا اخلاصی چون ابراهیم (ع) نیست . که پس از آن تنهایی وغربت باید تمام مردم به سوی او روی آورند!و این روی آوردن  هم ، یک سنّت شود برای همیشه تاریخ

و یا نتیجه و پایان قصّه اصحاب کهف،که اثبات کننده ی یاری  مؤمنان توسط خداو وجود معاد است.

 (إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً)30/

(أُولَئک لهَُمْ جَنَّت عَدْنٍ تجْرِى مِن تحْتهِمُ الأَنهَرُ یحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ یَلْبَسونَ ثِیَاباً خُضراً مِّن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَّکِئِینَ فِیهَا عَلى الأَرَائکِ  نِعْمَ الثَّوَاب وَ حَسنَت مُرْتَفَقاً)31/کهف

 «کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند [بدانند که‏] ما پاداش کسى را که نیکوکارى کرده است تباه نمى‏کنیم.  

آنانند که بهشت هاى عدن به ایشان اختصاص دارد که از زیر [قصرها]شان جویبارها روان است‏. در آنجا با دستبندهایى از طلا آراسته مى‏شوند و جامه‏هایى سبز از پرنیان نازک و حریر ستبر مى‏پوشند. در آنجا بر سریرها تکیه مى‏زنند. چه خوش پاداش و نیکو تکیه‏گاهى‏! »1

‏ویا پایان داستان حضرت عیسی (ع)که متناسب با تنه داستان نتیجه می گیرد که:  خدا یکی است و   ضمناًحضرت عیسی (ع)بر مخلوق بودن خودش گواهی می دهد .

ویا پایان داستان حضرت یوسف(ع)که تعبیر همان خوابی که در اوّل دیده بود ،و چقدر عظمت وپیروزی برای یک انسان صبور ومخلص؟ !

  لذا روحیّه ی عمومی داستان های قرآن همراه با پیروزی نیروهای حق بر باطل می باشد.  

وکلاً با بررسی عمیق در داستان های قرآن می توان نتیجه گرفت که دو نتیجه ی اصلی در لفاف داستان های قرآن مطرح است:

 یکی معرفی وحاکمیّت بخشیدن به وصی پیامبران(کلاً خلیفه الهی)وآن دیگری گسترش ِ شخصیّت وعظمت زنان صالح .!

لذا امروزه در همه ی داستان ها و فیلم های دشمنانِ قرآن روی این دو عنصر، کار های بس خطرناکی می شود (مثل سوپر من  وسکس)که کلاً انسانیت را به تباهی کشانده است.



[1]. فعال عراقی ، ح.،داستان های انبیاءدر المیزان،مقدمه کتاب.

[2] . همان ،ص252

[3]  . حسینی،ا.، مبانی هنری قصّه های قرآن  ص33  (البته شاید تاثیر روحیرابشود طور دیگری هم بکار گرفت!)

[4] .همان .

[5]  . همان، ص103.

1. همان،ص 236

هنر -داستان -قرآن (43)

3-3- نوع داستان های قرآن:

داستان ها را بعضی سه نوع(داستان کوتاه و داستان بلند ورمان)می دانند وبعضی آن را دو نوع(داستان کوتاه ورمان).  به هر صورت ما در قرآن هم داستان کوتاه داریم وهم داستان بلند(رمان).

داستان های کوتاه قرآن بهترین نمونه هستند  از تلخیص وایجاز وبیان کنائی ،که با یک بیان یک جمله ،ده ها جمله وبیشتر را می رسانند،مثلاً به داستان باغداران در سوره ی کهف توجه کنید:

«(وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا ِلأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعًا)32   (کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَرًا)33(وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا)34  (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَدًا)35(وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبّی َلأَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْها مُنْقَلَبًا) 36(قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً)37 (لکِنَّا هُوَ اللّهُ رَبّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبّی أَحَدًا)38  (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَدًا)39  (فَعَسى‏ رَبّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْبانًا مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعیدًا زَلَقًا)40/کهف«

«و براى آنان‏، آن دو مرد را مَثَل بزن که به یکى از آنها دو باغ انگور دادیم و پیرامون آن دو [باغ‏] را با درختان خرما پوشاندیم‏، و میان آن دو را کشتزارى قرار دادیم هر یک از این دو باغ محصول خود را [به موقع‏] مى‏داد و از [صاحبش‏] چیزى دریغ نمى‏ورزید،

 و میان آن دو [باغ‏] نهرى روان کرده بود و براى او میوه فراوان بود. پس به رفیقش (در حالى که با او گفت و گو مى‏کرد) گفت‏:

«مال من از تو بیشتر است و از حیث افراد از تو نیرومندترم‏». و در حالى که او به خویشتن ستمکار بود، داخل باغ شد [و] گفت‏:

«گمان نمى‏کنم این نعمت هرگز زوال پذیرد.»

و گمان نمى‏کنم که رستاخیز بر پا شود، و اگر هم به سوی پروردگارم  بازگردانده شوم قطعاً بهتر از این را در بازگشت‏، خواهم یافت‏ !

رفیقش (در حالى که با او گفت و گو مى‏کرد) به او گفت‏:

 «آیا به آن کسى که تو را از خاک‏، سپس از نطفه آفرید، آنگاه تو را [به صورت‏] مردى درآورد، کافر شدى! اما من [مى‏گویم‏:]

 اوست خدا، پروردگار من‏، و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمى‏سازم.

 و چون داخل باغت شدى‏، چرا نگفتى‏: ماشاء الله‏، نیرویى جز به [قدرت‏]خدا نیست‏.

اگر مرا از حیث مال و فرزند کمتر از خود مى‏بینی، امید است که پروردگارم بهتر از باغ تو به من عطا فرماید،

و بر آن [باغ تو] آفتى از آسمان بفرستد، تا به زمینى هموار و لغزنده تبدیل گردد؛

 یا آب آن [در زمین‏] فروکش کند تا هرگز نتوانى آن را به دست آورى‏.» [تا به او رسید آنچه را که باید برسد] و [آفت آسمانى‏] میوه‏هایش را فرو گرفت‏.

 پس براى [از کف دادن‏] آنچه در آن [باغ‏] هزینه کرده بود، دستهایش را بر هم مى‏زد در حالى که داربستهاى آن فرو ریخته بود. و [به حسرت‏] مى‏گفت‏:

 «اى کاش هیچ کس را شریک پروردگارم نگرفته بودم‏.»  و او را در برابر خدا گروهى نبود، تا یاریش کنند، و توانى نداشت که خود را یارى کند.  در آنجا [آشکار شد که‏] یارى به خداىِ حق تعلق دارد. اوست بهترین پاداش و [اوست] بهترین فرجام‏.»

   این داستان تمام وجوه داستان های کوتاه را به بهترین نحوِ ممکن در خود دارد.  ودریای عمیقی است از شگفتی که هر چه بیشتر بکاویم بیشتر می یابیم  .

  از نمونه ی داستان های بلند هم  باید داستان حضرت موسی وداستان اصحاب کهف وداستان حضرت یوسف و را به حساب آورد،که مثلاً داستان حضرت یوسف اگر درست باز سازی شود حدود (50000) کلمه خواهد داشت که خود یک رمان واقعی است،و ما درآخر همین نوشته آن را بررسی خواهیم کرد .انشاءلله

هنر -داستان -قرآن (42)

  3-2-زاویه دید داستان های قرآن :

قبلاً با زاویه دید و انواع آن آشناشدید در اینجا نظری می افکنیم به جایگاه این بحث در داستانهای قرآن، ابتدا چند نمونه از نحوه ی روایت داستانهای قرآنی را می آوریم :

نمونه ی اوّل :داستان اصحاب فیل :

« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏   أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ‏)1

(أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیلٍ‏)2          (وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبابیلَ‏)3

(تَرْمیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ‏)4                 (فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ‏)5

 به نام خداوند رحمتگر مهربان‏ ،مگر ندیدى پروردگارت با پیلداران چه کرد؟  آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟  و بر سر آنها، دسته دسته پرندگانى »اَبابیل‏« فرستاد.   [که‏] بر آنان سنگهایى از گل [سخت‏] مى‏افکندند و [سرانجام‏، خدا] آنان را مانند کاه جویده‏شده گردانید.

 این واقعه چگونه بیان می شود آیا هیچ نکتة مبهمی دارد؟  آیا شارح این جریان در درون واقعه است یا در بیرون؟ یااز کدام موضع مکانی یا زمانی داستان را حکایت می کند؟

روایت با جملة مگر ندیدی ! شروع می شود، انگار کلّ بشریّت آنجا حضور داشته اند !

و با آنکه از یک اتفاق غیر عادی  مثل کشته شدن فیل آن هم بوسیله پرنده ،پرده بر می دارد! امّا بیان ماجرا کاملاً طبیعی است. براستی هم چنین است زیرا که برای روایت کننده ی داستان هیچ نکته ی مبهمی وجود ندارد . او هم دانا وهم توانا است وبه معنای واقعی کلمه دانای کلّ است .

وغیر از او هیچ کس چنین ادعایی را نمی تواند بکند !چونکه چیزی جز دانش های پراکنده در اختیار بشر نیست .

 وچسباندن تجربه های شخصی وموضوعات پنداری افراد از زندگی های خاصّی که کرده اند ویا دیده اند همچون وصله های رنگارنگ ونا هماهنگی می شود که نمی تواند راه گشا در شرایط گوناگون باشد  تا اینکه  منجر به یک روایت آگاهانه وهمه جانبه واعتماد آور شود گردد.

نمونه ی دوّم:داستان بلعم باعورا:

  « ( وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ‏)1 (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اْلأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ‏)176

  و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت‏؛ آنگاه شیطان‏، او را دنبال کرد و از گمراهان شد. و اگر مى‏خواستیم‏، قدر او را به وسیله آن [آیات‏] بالا مى‏بردیم‏، اما او به زمین [=دنیا] گرایید و از هواى نَفْس خود پیروى کرد.

از این رو داستانش چون داستان سگ است [که‏] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنى [باز هم‏] زبان ازکام در آورد. این‏، مَثَل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند.

پس این داستان را [براى آنان‏] حکایت کن‏، شاید که آنان بیندیشند»

 در این دو آیه به اندازه ی یک رمان (2000) صفحه ای مطلب آمده است ،آن هم بطور اثر گذار وارشاد کننده  روایت داستان از طرف کسی است که دانای درون و برون است او همه ی اندیشه ها را می داند اندیشه های باطل و یا حق ،اندیشه هایی که هست ویا اندیشه هایی که باید باشد ولی  جایش خالی است.و براستی که خدا  دانای کلّ است واین درست همان چیزی است که در داستان های بشری جایش خالیست.

 مطلب این دو آیه تام وکامل ومختصر ومفید ودر حدّ اعلای اعجاز است !

به والله قسم نمی دانم چه بگویم ! من عاجزم که توصیف بلاغت وهنرمندی وتاثیر این دو آیه ای را بکنم  !

به هر صورت مشخص است که داستان های قرآن از دیدگاه دانای کلّ نوشته شده است یعنی خدا بهترین و یقین آورترین دیدگاه ها را برای داستان هایش انتخاب کرده است.و واضح است که خدا مثل کسی که در جمع است واز نوع جمع است سخن نمی گوید.زیرا او خداست.

هنر -داستان- قرآن(41)

3-1-3- نمونه ی موضوع:

دراینجا نگاهی می افکنیم به موضوع قصّه های قرآنی درمورد سرنوشت :

موضع قصه های قرآنی در مورد سرنوشت مو ضعی منطقی وعقلانی است.عقیده به سرنوشت به معنای قرآنی مؤمن را ازمسؤ لیت هایش غافل نمی سازد.  و کلاً پیام قصه های قرآن رفتن وجوشیدن وکوشیدن است ،( بر مدار طبیعت و تکالیف طبیعی) ،

و رسیدن یا نرسیدن به هدف، مقوله ای دیگر است و از آن رسالت ِ انجام وظیفه چیزی نمی کاهد .  خلاصه سر نوشت از نظر قرآن شبحی نیست که در ورای اشخاص و اشیاء حضور داشته باشد و به نحو مستقیم درآفرینش رو یدادها نقش داشته باشد .

بلکه سرنوشت نیروئی است پنهان که در کیان هستی نهاده شده است . و انسانها پس از رخداد وقایع به آن پی می برند،وبا محاسبات معمول به اسباب و علل آ ن راهی ندارند ، آنان فقط می توانند در برابر این نیرو از خود سؤال کنند . چرا این کودک ناقص به دنیا آمد ؟ چرا زلزله شهری رابا خاک یکسان کرد ؟ وچرا؟

آنگاه اگرپاسخ هائی در قلمرو دانش خود که البته هر چه به دامنه دانش آدمی افزوده گردد از قلمرو و سرنوشت کاسته می شود، نیابند ، آن را به سر نوشت نسبت می دهند .  مثلاً در داستان ملاقات و همراهی حضرت موسی (ع) با آن بنده پاک خدا [احتمالاً حضرت خضر (ع)] که قرآن آورده است:

 «(وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا)60  (فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا)61  (فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبًا)62

(قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنّی نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ   فِی الْبَحْرِ عَجَبًا)63  (قالَ ذلِکَ ما کُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصًا)64فَوَجَدا عَبْدًا مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْمًا)65(قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنی مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدًا)66قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْرًا)67(وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا)68(قالَ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللّهُ صابِرًا وَ لا أَعْصی لَکَ أَمْرًا)69(قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی فَلا تَسْئَلْنی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا)70(فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَکِبا فِی السَّفینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا)71(قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْرًا)72(قالَ لا تُؤاخِذْنی بِما نَسیتُ وَ لا تُرْهِقْنی مِنْ أَمْری عُسْرًا)73 ( َانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِیا غُلامًا فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا)74(قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْرًا)75(قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنّی عُذْرًا)76(فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِدارًا یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَلاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا)77(قالَ هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْویلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا)78(

أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَةٍ غَصْبًا)79(وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیانًا وَ کُفْرًا)80(فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْرًا مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا)81  (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحًا فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری ذلِکَ تَأْویلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا)82(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ )

 و [یاد کن‏] هنگامى را که موسى به جوانِ [همراه‏] خود گفت‏:

»دست بردار نیستم تا به محل برخورد دو دریا برسم‏، هر چند سالها[ى سال‏] سیر کنم، پس چون به محل برخورد دو [دریا] رسیدند، ماهىِ خودشان را فراموش کردند، و ماهى در دریا راه خود را در پیش گرفت [و رفت‏]. 

و هنگامى که [از آنجا] گذشتند [موسى‏] به جوان خود گفت‏:

«غذایمان را بیاور که راستى ما از این سفر رنج بسیار دیدیم‏.» گفت‏: «دیدى‏؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستیم‏، من ماهى را فراموش کردم‏، و جز شیطان‏، [کسى‏] آن را از یاد من نبرد، تا به یادش باشم‏، و به طور عجیبى راه خود را در دریا پیش گرفت و رفت.» گفت‏:

«این همان بود که ما مى‏جستیم‏.» پس جستجوکنان ردّ پاى خود را گرفتند و برگشتند تا بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتى عطا کرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بودیم‏. موسى به او گفت‏:

«آیا تو را (به شرط اینکه از بینشى که آموخته شده‏اى به من یاد دهى‏) پیروى کنم‏ گفت‏:

«تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى‏ و چگونه مى‏توانى بر چیزى که به شناخت آن احاطه ندارى صبر کنى‏؟ » گفت‏:

«ان شاء الله مرا شکیبا خواهى یافت و در هیچ کارى تو را نافرمانى نخواهم کرد.»  گفت‏:

«اگر مرا پیروى مى‏کنى‏، پس از چیزى سؤال مکن‏، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز کنم پس رهسپار گردیدند، تا وقتى که سوار کشتى شدند، [وى‏] آن را سوراخ کرد. [موسى‏] گفت‏:

«آیا کشتى را سوراخ کردى تا سرنشینانش را غرق کنى‏؟ واقعاً به کار ناروایى مبادرت ورزیدى.» گفت‏:

«آیا نگفتم که تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى‏؟ [موسى‏] گفت‏:

[به سبب آنچه فراموش کردم‏، مرا مؤاخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر. پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند. [بنده ما] او را کشت‏.

[موسى به او ] گفت‏: «آیا شخص بى‏گناهى را بدون اینکه کسى را به قتل رسانده باشد کشتى‏؟ واقعاً کار ناپسندى مرتکب شدى گفت‏:

«آیا به تو نگفتم که هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى‏؟» [موسى‏] گفت‏: «اگر از این پس چیزى از تو پرسیدم‏، دیگر با من همراهى مکن .»[و] از جانب من قطعاً معذور خواهى بود. پس رفتند تا به اهل قریه‏اى رسیدند. از مردم آنجا خوراکى خواستند،

و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى کردند. پس در آنجا دیوارى یافتند که مى‏خواست فرو ریزد، و [بنده ما] آن را استوار کرد. [موسى‏]گفت‏: «اگر مى‏خواستى [مى‏توانستى‏] براى آن مزدى بگیری.» گفت‏: «این [بار، دیگر وقت‏] جدایى میان من و توست‏. به زودى تو را از تأویل آنچه که نتوانستى بر آن صبر کنى آگاه خواهم ساخت‏،

 اما کشتى‏، از آنِ بینوایانى بود که در دریا کار مى‏کردند، خواستم آن را معیوب کنم‏، [چرا که‏] پیشاپیش آنان پادشاهى بود که هر کشتى [درستى‏] را به زور مى‏گرفت !

و اما نوجوان‏، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند، پس ترسیدیم [مبادا] آن دو را به طغیان و کفر بکِشاند.  پس خواستیم که پروردگارشان آن دو را به پاکتر و مهربانتر از او عوض دهد!

 و اما دیوار، از آنِ دو پسر [بچه‏] یتیم در آن شهر بود، و زیر آن‏، گنجى متعلق به آن دو بود، و پدرشان [مردى‏] نیکوکار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [یتیم‏] به حد رشد برسند و گنجینه خود را (که رحمتى از جانب پروردگارت بود) بیرون آورند.

و این [کارها] را من خودسرانه انجام ندادم‏. این بود تأویل آنچه که نتوانستى بر آن شکیبایى ورزى‏.»

می بینید ، دراینجا جوابی که از طرف  حضرت خضر(ع) به سؤالات حضرت موسی (ع) داده می شود ، همان حقایق نهفته در عالم وجود است.که اگر آنها را ندانیم به سرنوشت نسبت می دهیم.

وباید دانست که ، در قرآن موضوع سرنوشت وجبر واجتیار به نحو دقیق ومنطقی بررسی وبیان شده است  ،

و خلاصة آن از نظر قرآن چنین است که:

 انسان درانجام آنچه شخصیّت واقعی اش را می سازد کاملاً آزاد است.  وامور جبری ومحیطی نقش تعیین کننده ای درسرنوشتش ندارند .وانسان می تواند بر خلاف همة موانع سر راه خود قیام کند.

 البته پرداختن بیشتر  به این موضوع در حوصله این نوشته بیست ، دوستان برای درک این موضوع رجوع کنند به کتاب زیبای شهید مطهری به نام انسان وسرنوشت ،و یا بحث های استاد مصباح یزدی در این خصوص .  

در نهایت باید گفت موضوعات داستان های  قرآنی متنوع واز ملزومات حتمی جوامع بشری می باشد.

هنر -داستان-قرآن(40)

3-1-طرح ،موضوع و مایة داستان های قرآنی

3-1-1- طرح:

قبلاًباید این نکته را یاد آوری کنم که،داستان های قران را باید از خود قرآن و منابع موثق و روایات مورد تأیید اخذ کرد . نه از  روایت های مجهول الهویه  و یا بافته های تورات تحریف شده و یا داستان های هندی ویا از نظرات خاور شناسان و مستشرقین مغرض ! تا حقیقتِ کار دست آید و سازنده باشد.

در مورد وجود طرح در داستان های قرآن آقای حسینی  می گوید:

«ملاک فنی داستان های قرآن همان طرح پی گیرانه و هدفمندانة ماجراست . یعنی اگر قرآن ماجرای رخ داده در زمان گذشته را همراه با نوعی پی گیری وتوالی روایت می کند؛به گونه ای که احساس کنیم آن ماجرا به خودی خود مورد نظر قرآن است ،(مثل :طرح قصة اصحاب فیل) و گرنه گزارش در مورد یک گفت وگو ویا شخصیّت ویا یک ماجرا (بدون طرح وبرنامه) لزوماً یک قصّه نمی شود،( مانند مطلب سورة روم :غلِبت الرّوم )که صرفاً یک گزارش تاریخی به حساب می آید. وازآن طرح واثر هدفمندانةهنری وچینش منظم ومتوالی ورویدادها که در قصّه اصحاب فیل انجام شده ،  اثری نیست.

 یعنی قصّه های قرآن ، یک بیان اعجازین والقاءنظم خاصی به واقعپّت های بر گزیدة از تاریخ می دهند، که خواننده احساس می کند رویدادها و آدمها نزد او حضور دارند ، وبا او سخن می گویند، ودر اواحساس برمی انگیزانند، و بال به بالِ رویدادها و شخصیّت های قصّه پروازش می دهند.

همچنین نوع شروع و خاتمة داستان و تصاویر عرضه شده، وارائة نما های مختلف و فضای خالی بین پلان ها ، همگی بیانگر وجود طرح دقیق و شگرف در داستان های قرآن می باشد.« 1

    3-1-2-موضوع:

همان طوری که قبلاً بیان شد،با تابیدن یک اندیشه مرکزی به ذهن نویسنده موضوع شکل می گیرد.که  این اندیشه مرکزی (مضمون) با دیدن یک رویداد یا صحنه ای یا شنیدن سخنی و یا خواندن مطلبی و خلاصه با حس درونی یا بیرونی چیز قابل توجّهی ممکن است بوجود آید .

اما آیا در داستان های قرآن می شود گفت که خدا مثلاً چشمش به یک یتیم افتاد و با دیدن رنج های او، عواطفش تحریک شده و اندیشه اش به بار نشست و حاصل این کار مثلاً سورة ماعون یا سورة والضحّی شد؟ !

 خدایی که بر همة احوالات بشر چه انها که پیش آمده و چه آنهاکه پیش نیامده آگاهی تام دارد ، و همچنین خدایی که تأثیر پذیری او از حادثه برایش معنی ندارد، بنا بر این آیا موضوع داستان های قرآن چگونه است  ؟

برای درک این موضوع باید به قرآن توجه کرد.  بعنوان مثال  یک توجة عمیقی بفرمایید روی سورة الشمس:

« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها)1  (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها)2 (وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها)3   (وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها)4 (وَ السَّماءِ وَ ما بَناها) 5   ( وَ اْلأَرْضِ وَ ما طَحاها)6 (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها) 7(فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)8 (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها)9  (وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)10 (کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها) 11  (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها)12

 (فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْیاها)13 (فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها)14  (وَ لا یَخافُ عُقْباها)15

 به نام خداوند رحمتگر مهربان‏ ،    سوگند به خورشید و تابندگى‏اش‏،

سوگند به مه چون پى [خورشید] رود.  سوگند به روز چون [زمین را] روشن گرداند،       سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد،    سوگند به آسمان و آن کس که آن را برافراشت‏،

 سوگند به زمین و آن کس که آن را گسترد،   سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد؛سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏اش را به آن الهام کرد،  که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد، و هر که آلوده‏اش ساخت‏، قطعاً درباخت‏ .

[قوم‏] ثمود به سبب طغیان خود به تکذیب پرداختند.  آنگاه که شقى‏ترینشان بر[پا] خاست‏. پس فرستاده خدا به آنان گفت‏:

»زنهار! ماده‏شتر خدا و [نوبت‏] آب‏خوردنش را [حرمت نهید] و[لى‏] دروغزنش خواندند و آن [ماده‏شتر] را پى کردند، و پروردگارشان به [سزاى‏] گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را با خاک یکسان کرد و از پیامد کار خویش‏، بیمى به خود راه نداد.«

آیا در این سوره ،موضوع کدام است؟مضمون آن چیست؟ مایة داستانی اش از کجا آمده است؟

 آیا اندیشه شما در این سوره گم نمی شود ! آیا چیزی از ارکان زندگی اجتماعی و فردی بشر هست که در این سوره نادیده گرفته شده باشد ؟و آیا از هدایت چیزی کم دارد؟ آیا همة اصول بلاغت در آن موجود نیست؟آیا مقدمه پردازی آن نظیر دارد ؟ متن پیام چطور ! نتیجة آن چگونه تو را بدون اینکه حالیّت شود می رباید، وهمچون ابر رحمت تسخیرت می کند وقلبت را با شبنم عشق به بار می نشاند و اندیشه ات را بارورتر !

آیا این همان معجزه و کار خدایی و رحمت واسعه ی الهی نیست ؟ آیا نباید سر تسلیم در برابر این سوره فرود آورده ودست بر روی آیات آن کشیده وبه سر و صورت بمالیم تا تبرک شویم ؟

آیا کلمه (فعقروها) در این سوره اشاره به همة (پی کرده های) تاریخِ گذشتة ما نبوده وبه آینده نظر ندارد ؟ !

آیا پنج آیة آخرسوره نتیجة تأیید شده ی ده(10) آیة اصولی وکلّی اوّل سوره نیست؟

آیا کلّ رویدادها و جریانات تاریخ و اجتماع بشر و سنت های حاکم بر آن در این سوره لحاظ نشده ؟  !

 شما بنگرید به آیات ِسورة العلق که می فرماید:   

   «(کَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغى‏)6  (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏)7

  حقاً که انسان سرکشى مى‏کند،  همین که خود را بى‏نیاز پندارد.»

 این دو آیه که سنت قطعی حاکم بر اجتماع بشری را بیان می کند، آیا مایه ی هزاران داستان نمی تواند باشد ؟ و یا موضوعاتی از این قبیل که در قرآن فراوان است ،بعنوان  مثال:

  حاکمیت پدران و سنّت های پیشین ، استواری و پایداری مؤمنین ، خوش بینی وامید پیامبران نسبت به آینده ، و... ، آیا هر کدام نمی تواند مایة صد ها داستان شوند ؟ بنابراین  باید گفت :

 « موضوعات داستانهای بشری را اگر دقیقاً توجه کنیم،یک جزء نا هماهنگ در شاکله ی حقیقت زندگی بشر می باشند وبا توجه به اینکه از خیلی از  علت های مؤثر در کار غافل هستند ، از   هماهنگ کردن آن با سیر شگفت انگیز اجتماع بشری هم ناتوان بوده،چرا که این مهم هنر هر کسی نیست .» 

 در نتیجه موضوعِ حقیقی وصادق فقط موضوعات قرآنی می باشند که در همه ی موارد مورد نیاز یک اجتماع بشری گسترش و سیطره دارند .



1 .همان،ص 37